امیری که صیاد دلها شد
اهل صید و صیادی نبود، اما شد صیاد دلها. اهل اینجا هم نبود که اگر بود، زود و سبکبال نمیرفت. مادرش میگوید با این که فرزندان دیگرم خیلی خوبند، ولی علی نمیشوند. خداوند به من فرشته داده بود و من قدرش را ندانستم.
علی صیادشیرازی برای بچههای جبهه و جنگ نامی آشنا بود؛ وزرا و سیاستمداران نیز میشناختندش ولی از صبح آن روزی که یکی از اعضای منافقین در قالب رفتگر محل، به او نزدیک شد و ترورش کرد، شد آشنای همه هموطنانش یعنی مردمانی که تمام عمرش را صرف آنان کرده بود.
ارتشی بود و در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت. بعد از پیروزی انقلاب نیز در بحبوحه غائله سال ۱۳۵۸ ضدانقلاب در کردستان، به فرماندهی عملیات شمالغرب کشور برگزیده شد و در پاکسازی کردستان به همراه شهید دکتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفا کرد.
اختلافاتش با بنیصدر موجب دو درجه تنزل مقام و برکناری صیادشیرازی از فرماندهی عملیات غرب میشود.
مادرش میگوید: وقتی بنیصدر او را عزل کرد، با هیچکس در این باره صحبت نمیکرد و ناراحتیاش را بروز نمیداد. بیشتر با خود خلوت میکرد و اصلا هم روی خودش نمیآورد. بسیار صبور بود.
پس از خلع بنیصدر، برای پایاندادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راهاندازی کرد.
خاطراتش از فتح خرمشهر شنیدنی است. او جای پای خدا را در لحظهلحظه این فتح عظیم میبیند و اینکه اگر عنایت او نبود، هیچ ارتش و سپاهی توان مقابله با تجهیزات نیروهای عراقی را نداشت.
به گفته شهید صیادشیرازی سه ماه طول کشید تا فقط توانستند تمام فشنگها و کنسروهایی را که عراقیها در گوشه و کنار سنگرهای بیشمارشان جای داده بودند، به عقب ببرند و امیر صیاد در آخر، جملاتش را این گونه به پایان میبرد: «وقتی خدا بخواهد، چنان قوت قلبی به نیروها میدهد که با تعدادی اندک بر تعدادی بسیار زیاد پیروز میشوند. در خرمشهر چنین اتفاقی افتاد.»
و حالا هم خدا خواسته تا دلهای زیادی، صید امیری شود که هرگز توری برای کسب منفعتطلبانه پهن نکرد و بیهیچ ادعایی برای ایران و مردمش جنگید و آسمانی شد.
منبع: جام جم آنلاین، مریم جمشیدی
عالي بود