پلنگی سیاه در قلب تو شعری از فِرِنک جوهاز

تابستان از راه می رسد
و با نور خود
ما را به طلا بدل می کند
درماه، جانور تک شاخ جادویی
با پوز خند غمگینش پرسه می زند
و جهان ناله کنان
غصه هایش را به یاد می آورد
و اعصابش فرسوده می شود
در امواج ماوراء بنفش
حشرات تخم خود را می پرورانند
و سایه های اسیدی
از پوست نرده ها فرو می چکند
و پروانه ها در قلب تو به خاکستر بدل می شوند
و مارمولکها در مشت خود آنها را می فشرند
در این باغ سرخس،
من گریه ی تو را چون صدای دخترانه ی گلی تنها می شنوم
در این غار سنگهای خونین،
من برای تو ناله می کنم
و پلنگی سیاه در قلب تو
زتده به گور شده است.

ferenc juhasz
بخشی از شعر چهار فصل سروده ی فرنک جوهاز شاعر مجارستانی
ترجمه از چیستا یثربی، کتاب آبی کوچک عشق

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.