روایت مونسالدوله ندیمه باسواد قجری از «جیران» زنی که ناصرالدین شاه بر روی قبرش جان داد
«زندگی زن صد سال پیش را برایتان نقل کردم. از غم و شادیاش، از غصهها و آرزوها و بدبختیهایش. این بار قصه زندگی معروفترین زن صد سال پیش را برایتان حکایت میکنم . قصه عشق عجیب زیباترین زن با بزرگترین مرد آن روزگار. مونس الدوله ندیمهای که در صد و چهل سال پیش در دربار ناصرالدین شاه روزگار میگذرانده این بار از ماجرای عشقی میگوید که شاه قاجار را تا آخر عمر غصهدار میکند.
ناصرالدین شاه قاجار و باغ تجریش
ماجرای این داستان اینطور شروع میشود که آن روزها درتجریش دختر زیبایی بود که چشمهایی مانند آهو داشت. او مانند همه دختران تجریش اول بهار که میشد برای گل چیدن و توت خوردن از این باغ به آن باغ میرفت. از اتفاق روزگار، در یکی از همان سالها ناصرالدین شاه، که آن وقتها جوان بود، برای گردش و تفریح گذرش به تجریش افتاده بود. او سوار بر اسب از کنار باغی میگذشت و از بالای پرچین درختان و بوتههای سرخ و زرد گلهای باغ را تماشا میکرد.
جیران: دختری بالای درخت توت
ناگهان یک گروه دختر اهل آن منطقه را دید که زیر درخت توت جمع شدهاند و یک دختر زبر و زرنگ هم بالای درخت است و توت میتکاند. ناصرالدین شاه با دیدن آن دختر زیباروی در بالای درخت دیگر قدم از قدم برنداشت. خواجهها و پیشخدمتها را فرمان داد، بروند ببینند آن دختر زیبایی که بالای درخت است اسمش چیست و دختر چه کسی است. اما خود دخترک همانطور بالای درخت میگفت و میخندید و با دخترهای پایین شوخی میکرد بی خبر از آنکه شاه قاجار شیفته او شده است و نقشههایی دارد!
ورود به دنیای اندرونی شاه!
ناصرالدین شاه آن قدر پای آن دیوار ایستاد تا خواجهها و پیشخدمتها آمدند و خبر آوردند که اسم او «جیران» است و اسم پدرش هم « میرزا محمدعلی». به قول مونس الدوله : « دیگر کار تمام بود. به حکم قبله عالم، جیران را از درخت پایین آوردند و بردند پیش خانمهای اندرون. رختاش را عوض کردند، حمامش بردند و ملاباشی جیران خانم را نود و نه ساله برای ناصرالدین شاه صیغه کرد.»
«فروغ السلطنه» رقیب سخت زنان شاه
جیران دو– سه ماهی در اندرون بود که ناصرالدین شاه به این فکر افتاد، او را به عقد دائم خود درآورد اما چون چهار زن عقدی داشت این کار غیرممکن بود ! در آخر شاه قاجار برای رسیدن به این هدف یکی از زنان عقدی خود را طلاق داد و جیران را به عقد خود درآورد. یک روز که تمام زنهای شاه به سلام آمده بودند، ناصرالدین شاه یک جقه الماس به سر جیران زد و خطاب به تمام خانمها گفت: «از امروز جیران خانم «فروغ السلطنه» شده و هیچ کس حق ندارد او را جیران خانم بگوید.» زنهای اندرونی هم اگر چه خیلی ناراحت شده بودند که یک دختر معمولی جای شاهزاده خانم معتبری را گرفته است و فروغ السلطنه شده، اما به ناچار سر تعظیم کردند و به فروغ السلطنه مبارک باد گفتند.
تیراندازی ماهر همراه همیشگی شاه در شکار
از آن به بعد خانم فروغ السلطنه در سفر و حضر همیشه همراه شاه بود. از مهارتهای جالبی که جیران داشت این بود که تیرانداز بسیار ماهری بود. ناصرالدین شاه هم که در تمام فصول ماهی دو سه بار شکار میرفت او را با خود میبرد. فروغ السلطنه هم پا به پای ناصرالدین شاه کوه و دره را زیر پا میگذاشت و اسب تازی میکرد. بعضی وقتها خود جیران به تنهایی به شکار میرفت و چند شکارچی و اسب سوار هم با او حرکت میکردند.
رفتن به شکار با چادر و چاقچور و روبنده!
جیران خیلی به شکار کبک علاقه داشت. وقتی برف میآمد، با چادر و چاقچور و روبنده سوار اسب میشد، چکمه به پا میکرد و همین که از شهر بیرون میرفت، روبنده را دور گردنش میبست و قوش شکاری را روی دستش میگرفت و مثل فرفره از کوه بالا میرفت و تیراندازی میکرد. شکارچیان سواره و پیاده هم دنبال شکار میدویدند. هر شکارچی که شکار فروغ السلطنه را سر میبرید و پای رکاب او میانداخت، یک اشرفی طلا انعام میگرفت. گاه میشد که ناصرالدین شاه هم در برف و بوران سوار میشد و دنبال جیران خانم راه میافتاد.
تولد دو فرزند پسر و مرگ هر دو آنها!
فروغ السلطنه همان سالهای اول که به عقد شاه درآمد باردار شد. ناصرالدین شاه به او قول داده بود که اگر پسر بزاید حتما ولیعهد میشود. اتفاقاً فروغ السلطنه در اولین زایمانش یک پسر به دنیا آورد که اسمش را «امیر قاسم» گذاشتند. بعد از آن شاه تمام وزیرها را خواست و گفت: « باید امیر قاسم ولیعهد بشود» اما چون فروغ السلطنه شاهزاده خانم نبود این کار مشکل بود. اما سرانجام آن پسر در همان نوزادی ولیعهد شد. اما هنوز ۹ ماه نشده بود آن کودک فوت کرد. شاه از این بابت بسیار دلتنگ شده بود. اما فروغ السلطنه دوباره باردار شد و اینبار هم یک پسر به دنیا آورد که اسمش را «ملکشاه» گذاشتند. این نوزاد هم ولیعهد شد اما باز مانند برادرش چند ماهی بیشتر زندگی نکرد و به قولی او هم ورپرید!
پایان زندگی جیران و ساخت مقبرهای درشاه عبدالعظیم
در پی آن فروغالسلطنه بعد از این داغها دیگر سرپا نشد تا جایی که در همان جوانی از دنیا رفت. البته از قول مونسالدوله: «بعضیها میگویند زنهای ناصرالدین شاه او را چیزخور کردن. گردن آنها که میگویند!» در هر صورت جیران با آن همه عزت، در جوانی از دنیا رفت. جسد او را با تشریفات زیاد به حرم شاه عبدالعظیم بردند و در آنجا که بعدها مقبره خود ناصرالدین شاه شد دفن کردند و باغی را هم پشت مقبره جیران ساختند که به اسم «باغ جیران» تا زمان زنده مونس الدوله شهرت داشته است.
چرا قبر جیران تاریک است!
ناصرالدین شاه تا سی سال بعد از جیران زنده ماند اما تا دم مرگ او را فراموش نکرد. بیشتر شبها خواب او را میدید. یک شب نزدیک سحر ناصرالدین شاه ناگهان از خواب پرید و حکم کرد فوری وزیر مالیه را بیاورند. وزیر مالیه آمد، ناصرالدین شاه به او گفت: «چرا قبر جیران تاریک است؟ الان جیران را خواب دیدم. به من میگفت: «به این زودی مرا فراموش کردی و مقبره مرا بیچراغ گذاشتی؟»
وزیر مالیه و روشن کردن چراغها مقبره
وزیر مالیه جواب داد: «قربانت گردم! صدراعظم مخارج روشنایی مقبره جیران را زده است و میگوید این خرج زیادی است. چند سال است جیران مرده است، مقبره او چراغ نمیخواهد.» ناصرالدین شاه به گریه افتاد و به وزیر مالیه گفت: «همین الان سوار شو برو حضرت عبدالعظیم، چراغهای قبر جیران را روشن کن، قهوه خانه و آبدارخانه مقبره را راه بینداز تا من خودم بیایم!»
حکم شاه: حیاط مخصوص جیران همانطور باقی بماند!
مونس الدوله برایمان تعریف میکند: « این خواب ناصرالدین شاه را توی همه کتابها نوشتهاند و همه میدانند وقتی که جیران زنده بود، چند دست حیاط به او داده بودند که خودش و خواجههایش و کلفتهایش در آن حیاط بمانند. یک حیاط بزرگ با اتاقهای دو طبقه مال خود جیران بود. وقتی که جیران مرد، ناصرالدین شاه حکم کرد حیاط مخصوص جیران همانطور دست نخورده باقی بماند. فرشها و مبلها و اسباب صندوق خانه و همه چیز سرجایش مانده بود و هر چند وقت یک مرتبه، کلفتها و خواجههای جیران آنجا را جارو میکردند و هر شب چراغهای حیاط و اتاق را روشن میکردند، مثل اینکه جیران زنده است.»
مرثیهسرایی شاه قاجار از دوری یار
ناصرالدین شاه انگار نمیخواست باور کند که جیران مرده است و گاهی شب و روز تنها و سرزده به حیاط جیران میآمد و در اتاقها میگشت و اشک میریخت و به یاد آن زن مرثیه میگفت و زیر لب زمزمه میکرد، یکی از آن مرثیه ها را مونس الدوله در خاطرات خود آورده است:
روزی دلم گرفت ز اندوه هجر یار
آمد به یادم آن رخ و آن لعل آبدار
دل در برم قرار نمییافت هیچ دم
تا آنکه در رسیدم به کوی یار
بر درگهش ندیدم آثار خرمی
کاخش شکسته و پر گشته از غبار
و…
«خانم باشی » دختری شبیه جیران در اندرونی
ناصرالدین شاه فکر و ذکرش جیران بود و با سیاه قلم شکل جیران را کشیده بود و مرتب آن را تماشا میکرد. یک روز به او گفتند باغبانباشی باغ «اقدسیه» دو تا دختر دارد. یکی از آنها که «فاطمه خانم» نام دارد خیلی شبیه جیران است. شاه بعد از دیدن آن دختر که شباهتی با جیران داشت صیغه کرد و به اندرونی آورد و او را « خانم باغبانباشی» لقب داد و بعدها به « خانم باشی» معروف شد. از آنجایی که این زن خیلی شبیه جیران بود پیش ناصرالدین شاه قرب و منزلت داشت به همین دلیل خانمهای اندرونی به او گفتند که حالا که تو اینقدر شبیه جیران هستی چه بهتر که لقب جیران؛ یعنی فروغ السلطنه را به تو بدهند. وقتی خانم باشی این را به شاه گفت او مثل ترقه از جا پرید و جواب داد که فروغ السلطنه یکی بود و مرد و دیگر کسی فروغ السلطنه نخواهد شد!
نقشههووهای ناجنس و کم تجربگی «خانم باشی»
هووهای خانم باشی باز هم زیر پای او نشستند و به او یاد دادند که اول زمستان یک نیم تنه تهیه کند و با ملیله روی آن نام «فروغ السلطنه» بنویسد. خانم باشی هم در آن زمان جوان و کم تجربه بود حرف هووهای ناجنس را قبول کرد و نیم تنه ترمه ملیله دوزی را با لقب «فروغ السلطنه» دوخت و یک شب سرد زمستانی پوشید. ناصرالدین شاه در شبهای سرد زمستان به دیوانخانه نمیرفت و در «تالار آیینه» یا «اتاق برلیان» مینشست و صدراعظم و وزیرها را همانجا احضار میکرد. خانمها هم در اتاق دیگر منتظر مینشستند تا کارهای دیوانخانه تمام بشود.
ورود صدراعظم و وزرا با چشمهای بسته به اندرونی
جالب است که ترتیب احضار وزیران در اندرونی اینطور بود که خواجهها با دستمالهای ابریشمی محکم چشمهای صدراعظم و وزیران را میبستند، دستشان را میگرفتند و تا پای صندلی شاه میبردند. آنجا چشمهایشان را باز میکردند. ناصرالدین شاه دستورهای لازم را به آنها میداد. بعد دوباره چشمهای آنها را میبستند و میبردند و درون دیوانخانه رها میکردند.
شب زمستانی و همنشینی شاه با زنان
آن شب هم خانمها همانطور منتظر نشسته بودند و صدراعظم و وزیران چشم بسته آمدند و رفتند. بعد خواجهها پردهها را بالا زدند و تمام زنها وارد اتاق برلیان شدند. البته غیر از زنهای ناصرالدین شاه، دخترها و نوهها و خانمهای مهمان هم بودند. چون هر یک از زنها و دخترهای ناصرالدین شاه چند مهمان زن هم داشتند که از شاهزاده خانمهای قدیمی یا زنهای وزیران و صاحب منصبان بودند. ساززن و نوازندههای زنانه هم میآمدند. ناصرالدین شاه در وسط مینشست و آنها که عرضی داشتند جلو میآمدند، عرض خودشان را میگفتند، جواب میگرفتند و میرفتند.
داد ناصرالدین شاه بر سر« خانم باشی»
بعضی وقتها سوگلی دیگر ناصرالدین شاه «انیس الدوله» پشت پیانو مینشست و پیانو میِزد. ندیمه ناصرالدین شاه برایمان گفته است: « در تمام تهران دو سه تا پیانو نبود. انیس الدوله هم پیانو زدن را از حاجی طوطی خانم، که مادام عباس گلساز باشد، یاد گرفته بود.» به هر حال شاه سرگرم تماشای خانمها بود و به ساز و آواز گوش میداد که ناگهان چشمش به نیم تنه خانم باشی و ملیله دوزی نام فروغ السلطنه افتاد که بی اختیار از جا بلند شد و سر خانم باشی داد زد که با کدام اجازه این نیم تنه را دوختی؟ کی به تو اذن داد لقب فروغ السلطنه را ملیله دوزی کنی؟ برو! برو این نیم تنه را در بیاور و با لباس دیگر بیا!
غمگینی شاه با دیدن «ننه جیران»
از یادگارهای جیران که تا اواخر زندگی ناصرالدین شاه باقی مانده بود، پیرزن شمیرانی بود که ناصرالدین شاه او را «ننه جیران» میگفت و دیگران او را «ننه خانم» صدا میکردند. این پیرزن شمیرانی چند سال کلفت مخصوص جیران بود و بعد از مرگ جیران رفته بود تجریش در منزل خودش زندگی میکرد. اما هر چند وقت یکبار، کالسکه و خواجه و پیشخدمتها میرفتند و او را به اندرونی می آوردند و ناصرالدین شاه تا او را میدید، محزون میشد. اما برای اینکه به روی خودش نیاورد صحبتهای متفرقه به میان میآورد و از حال و احوال بچههای ننه جیران سراغ میگرفت.
حیف جیران …حیف جیران…
یک شب زمستانی که ننه جیران را به حضور آوردند. ناصرالدین شاه مثل همیشه به او احترام گذاشت و احوال پرسی کرد و بعد گفت:« ننه جیران، چرا دیر به دیر پیش ما میآیی»؟ ننه جیران گفت: « قربانت گردم، پیر شدهام ، سردم است، نمیتوانم زود به زود از خانه بیرون بیایم.» ناصرالدین شاه یک جبه ترمه به دوش داشت. فوری جبه را از دوش خودش برداشت و در دوش ننه جیران انداخت و دست درون جیبهایش کرد و هر چه پول و نقره داشت در آورد و درون دامان ننه جیران ریخت و با حسرت گفت: «حیف جیران… حیف جیران…».
آزادی آهوان به یاد جیران
یک روز هم شاه با تفنگدارها و شکارچیها در فصل زمستان در اطراف کویر ورامین مشغول شکار بود. شکارچیها محوطهای درست کرده بودند و تعداد زیادی غزال و آهو و بزکوهی را دور گرفته بودند. ناصرالدین شاه تفنگ به دست برای شکار نزدیک آمد اما هنوز تیر اول را خالی نکرده بود که دیدن چشمهای آهوها حال او را با یاد زیبایی چشمهای جیران منقلب کرد و به یاد جیران از محوطه دور شد و حکم کرد تمام شکارها را به خاطر آن چند آهو آزاد کنند!.
جان دادن ناصرالدین شاه بر قبر جیران
مونسالدوله در خاطراتش اینگونه از مرگ ناصرالدین شاه در حضرت شاه عبدالعظیم و عشقی که به جیران داشته است، میگوید: «آری، این بود داستان عشق واقعی ناصرالدین شاه به یک دختر دهاتی که آخر کار هم وقتی تیر خورد، دوان دوان خود را به قبر جیران رسانید و همانجا جان داد و در آخرین لحظه بر گور او این شعر حافظ را زمزمه کرد: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم…».
منبع: مجله ایران بانو
یک خاطره پیدا کنید که این مرتیکه به کار مملکت رسیده باشد هر چه هست الواتی است