مرور رده

شعر و داستان کودکانه

قصه کودکانه قالیشویی موشها

فرش موشها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موشها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند وسایلشان را از لابلای وسایل توی انبار آدمها پیدا کنند. موشها دنبال چیزی می گشتند که…
ادامه مطلب ...

قصۀ جالب کبوتر و سنجاب

یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد. درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت. اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست…
ادامه مطلب ...

قصۀ کودکانه دو درخت همسایه

در یک باغچه کوچک، دو درخت زندگی می کردند. یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس. این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن…
ادامه مطلب ...

شعر کودکانه آفتاب مهتاب از محمود کیانوش

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه! یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز یکی طلای زرده، یکی نقره سرده یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه! آفتاب، مهتاب، چه…
ادامه مطلب ...

قصه کودکانه «موش کور»

موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت: «بیا برویم غذا بخوریم. » موش کور کوچولو گفت: «دلم می‌خواهد از لانه بیرون بروم.» مادر با تعجب او را نگاه کرد: «بیرون بروی؟ مثلاً کجا؟» موش کور کوچولو آهی کشید و…
ادامه مطلب ...

باغ وحش؛ شعر کودکانه ای از علی اصغر نصرتی

تو قفسهای باغ وحش حیوونهای رنگارنگ پرنده های کوچولو میمون و شیر و پلنگ میمونه شکلک می سازه مَردُموخوشحال میکنه با یه دونه توپ سفید تنهایی فوتبال می کنه نگاه کنید خرسَرو ایستاده روی دو پا خرگوشه رو نگاه کنید هی می پره رو هوا…
ادامه مطلب ...

قورباغه در کلاس؛ داستان طنزی از منوچهر احترامی

قورباغه توی کلاس ورجه ورجه می‌کرد. آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون. قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه می‌ترسیم. آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون. ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم…
ادامه مطلب ...

شعر کودکانه دوست قور قوری

گیک قورباغه در بیشه ای دور آواز می خواند هی قور و هی قور من کیف کردم از شعرهایش خواندم دو تا شعر زودی برایش یک دانه من قور یک دانه او قور با او شدم دوست در بیشه ی دور خوش حال و خندان هی شعر خواندیم با هم از آن روز ما دوست…
ادامه مطلب ...

شعر گاز؛ شعر کودکانه ای از ناصر کشاورز

کی بود کی بود؟ یه لوله ی دراز بود تو اون پُر از گاز بود یه روز بوشو شنیدم ولی اونو ندیدم گفتم مامان این کیه بوی خطرناکیه! مامان اومد شیر گاز و ببنده دیدم داره می خنده بو ها، نه از لوله، نه از شیر بود فقط بوی پیاز داغ و سیر بود…
ادامه مطلب ...

شعر حلزون خال خالی؛ شعری کودکانه از مهری ماهوتی

آی حلزون شاخکی! کجا می ری یواشکی؟ جلو میری یواش و ریزه،ریزه پوست تنت چه نرم و خیس و لیزه خالهای دونه،دونه داری به روی پشت خود یه لونه داری ساکتی و خجالتی و تنها بمون توی باغچه خونه ما مهری ماهوتی
ادامه مطلب ...