مرور رده

ادبیات

داستان کوتاه شعرها نوشتۀ پتر بیکسل با ترجمۀ فرانک آرتا

پدربزرگ هم دوست داشت رام کننده‌ی حیوانات وحشی شود تا همه‌ی آنهایی که به او اعتماد نداشتند واذیتش کردند، عصبانی کند. هرگز در این باره صحبت نکرد. پدربزرگ در یک برکه‌ی کوچک مرغابی نگهداری می‌‌کرد. حالا مرده از بس که در نوشیدن زیاده‌روی کرد. به…
ادامه مطلب ...

دگرگونی دنیا؛ داستان کوتاهی از ارنست همینگوی

مرد گفت: «خب، یه چیزی بگو.» دختر گفت: «نه، نمی‌تونم.» - «منظورت اینه که نمی‌خوای درباره‌ش حرف بزنی؟» دختر گفت: «نمی‌تونم. منظورم همینه.» - «منظورت اینه که نمی‌خوای درباره‌ش حرف بزنی؟» دختر گفت: «آره، هر جور دوست داری برداشت کن.» -…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه یک شب نوشتۀ نجیبه احمد

«می‌خواهم نباشد این عمر و زندگی را که من می‌گذارانم. این راه خراب شده، تمامی ندارد. چهار ساعت این سر و چهار ساعت آن سر. آن هم تو این تابستان.» این همه‌ی غرولندی بود که اعضای خانواده هر پانزده روز یک بار، کم و بیش، آن را از مادرشان…
ادامه مطلب ...

نه، نمردم هنوز؛ داستان کوتاهی از ماندانا خاتمی

مرگ انقدر ها که فکر می کردم غیر منتظره وعجیب نبود. چیزی مثل وزیدن باد تند وقتی شیشه ماشینی در حال سرعت را پایین بکشی. یا مثل بالا رفتن با اسانسوری پر سرعت. مرگ من خیلی ساده تر از این ها بود. هیچ شباهتی به انچه خوانده یا شنیده بودم نداشت.…
ادامه مطلب ...

ترسیده‌ایم، شعری از چارلز بوکوفسکی با ترجمۀ سینا کمال‌آبادی

چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست که در حرکت آهسته‌ی عقربه‌های ساعت دیده می‌شود. آدم‌ها خسته‌اند تکه پاره‌ی عشق‌اند یا نبود عشق. آدم‌ها با هم خوب نیستند. پولدارها با پولدارها خوب نیستند. بیچاره‌ها با بیچاره‌ها خوب نیستند.…
ادامه مطلب ...

خیال دوست داشتن تو…؛ شعری از آیدا خاقانی

خوب می دانم دوست داشتن تو قرار نیست دستی در این دنیا ببرد و نه آسمانی را آبی تر و نه خورشیدی را گرمتر کند می دانم خالی آغوشم را پر نمی کند حتی شانه هایم را کمی تنگ تر اما... می تواند جهانی بسازد روی ته مانده های من جهانی خیالی،…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه غم نوش، نوشتۀ ماندانا خاتمی

اینکه من ازدواج نکرده ام باعث اشفتگی کل خانه شده. خواهرم می گوید از غصه ی من مامان ارتروز زانو گرفته و بابا موهاش سفید شده. برای من خنده دار است اگر می گفت بابا قلبش گرفته یا مامان زخم معده شده باز میشد عذاب وجدانی چیزی گرفت. این بود که هر…
ادامه مطلب ...

افسون، شعری از بوئل شنلر

با وجود تقاضای مکرر شما که پیدایش من باید جایی دیگر برگزار شود در زمانی دیگر کنار تو در رختخواب تو می مانم. با لحافی کشیده بر سر هردومان درهای جهان را برویمان نمی بندیم. زندگی ی پرشور مردم در کوچه و خیابان بی خانمانی ی جاری ی مرا…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه ایما و اشاره‌ها نوشتۀ ولادیمیر ناباکوف

۱ چهاربار در طی چهار سال متوالی با این مشکل روبرو بودند که چه هدیه‌ی تولدی برای مرد جوانی که دچار اختلال ذهنی لاعلاجی است ببرند. کسی که به هیچ چیز اشتیاق نداشت؛ در نظرش هر چیز ساخته‌ی دست بشر یا کندوی شیطان بود مرتعش از نیتی بدخواهانه که…
ادامه مطلب ...

شعری از سهراب رحیمی: چو مرده ای متحرک به وقتِ غیبِ غروب

مهاجر شب هجرم صدام بی اثر است کسی مرا نشناسد که سایه در گذر است چو مرده ای متحرک به وقتِ غیبِ غروب کنارِجسمِ خودم روح خسته در گذر است زمانه قصدِ قصاصِ شمایلِ من داشت هم آشیانه ی ترسم که چشم بر شرر است میانِ سیمِ خیابان ز وحشت…
ادامه مطلب ...

مهربانترین زخم؛ شعری از رویا شاه‌حسین‌زاده

من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما تو مهربان ترین شان بودی عمیق ترین شان عزیزترین شان... بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند به قلبم نرسیدند بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی…
ادامه مطلب ...