مرور رده

شعر

چگونه فراموشت کنم؛ شعری از باریش مانچو شاعر ترک

خبرهای بد چه زود به گوش می رسند پیغام فرستاده ای که مرا فراموش کن و از من عکسها و نامه هایت را خواسته ای ناراحت نشو عشق من دیگر روبرویت ظاهر نخواهم شد برای آخرین بار برایت می نویسم خاطره هایت برای من کافی است فراموش نکن که دنیا فانی…
ادامه مطلب ...

در برابر خدا؛ شعری از فروغ فرخزاد

از تنگنای محبس تاریکی، از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو، آه ای خدا ی قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه من بینی این مایه گناه و تباهی را، دل نیست این دلی که به من دادی در…
ادامه مطلب ...

پرده؛ شعری از سهراب سپهری

پنجره ام به تهی باز شد و من ویران شدم. پرده نفس می کشید دیوار قیر اندود! از میان برخیز. پایان تلخ صداهای هوش ربا! فرو ریز. لذت خواب می فشارد. فراموشی می بارد. پرده نفس می کشد: شکوفه خوابم می پژمرد. تا دوزخ ها بشکافند، تا…
ادامه مطلب ...

شعر من حادثه دستم نیست؛ شعری از حسین پناهی

شعر من حادثه دستم نیست شعر من تکه ای از زندگی شعر من است شعر هایم نقش بارانی یک لبخند است روی یک کوزه ی لب خشکیده شعر من جای قدمهای سفر کرده به اندوه شقایقها نیست حرفهای دل من راز گل سرخ نبود شعر من کلبه ی ویران شده ی پنجره نیست…
ادامه مطلب ...

تنهایی؛ شعری از رسول یونان

هیچ چیز به اندازه تنهایی غم انگیز نیست تنهایی نام بیهوده ی زندگی است وقتی بیداری خسته و غمگینی وقتی میخوابی کابوس می بینی وقتی تنهایی سردت می شود انگار برف روی استخوان شانه هایت نشسته باشد تنهایی جهنم نامتعارفی است جهنمی…
ادامه مطلب ...

انفجار لاشه؛ شعری از اندیشه فولادوند

خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار در انجماد یک تخت…
ادامه مطلب ...

هوای گریه با من؛ شعری از سیمین بهبهانی

دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور…
ادامه مطلب ...

آرزو؛ شعری از کارلوس دروموند دآندراده

برایت عطر باغ وُ میوه های جنگلی را عشق بازیِ آستانه ی در شنبه های لبریز از عشق یکشنبه های آفتابی دوشنبه های خوش خُلق را آرزو میکنم برایت یک فیلم با خاطرات مشترک نوشیدن شراب با دوستانت و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد آرزو…
ادامه مطلب ...

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس؛ شعری از محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن‌چنان سوخم از آتش هجران که مپرس گله‌ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا ناله‌هائی است در این کلبه‌ی احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه…
ادامه مطلب ...

گفتم که می روم؛ شعری از شهاب مقربین

گفتم که می روم می روم دور شدنم را می بینی می بینی از انتهای افق خواهم گذشت خواهم گذشت از سرزمین های غریب که نشانی از ردپای تو ندارند از اقیانوس ها که بوی تنت را نشنیده اند از جنگل که نمی توانند مثل تو مرا در خود گم کنند…
ادامه مطلب ...

نذر کرده ام، سرودۀ مهدی اخوان ثالث

نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که این نیز بگذرد مثل…
ادامه مطلب ...

چه غریب ماندی ای دل؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری دل…
ادامه مطلب ...