مرور برچسب

احمد شاملو

شعر، رهایی‌ست شعری از احمد شاملو

احمد شاملو شاعر، پژوهشگر و از دبیران کانون نویسندگان ایران است، وی به دلیل نگرش جنجالی‌اش به شعر و موسیقی کلاسیک و سیاست روز شهرت فراوانی داشت. شعر رهایی‌ست نجات است و آزادی. تردیدی‌ست که سرانجام به یقین می‌گراید و گلوله‌یی که به…
ادامه مطلب ...

آفتاب آتش بی‌دریغ است شعری از احمد شاملو

احمد شاملو متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر ایرانی است، شهرت اصلی شاملو به‌خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی شناخته می‌شود. آفتاب آتش بی دریغ است و رویای آبشاران در مرز هر نگاه…
ادامه مطلب ...

در دل مه شعری از احمد شاملو

احمد شاملو شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار و پژوهشگر ایرانی است. وی به دلیل نگرش جنجالی‌اش به شعر و موسیقی کلاسیک و سیاست روز شهرت فراوانی داشت. در دل مه لنگان زارعی شکسته می گذرد پا در پای سگی گامی گاه در پس او گاه گامی در پیش. وضوح و…
ادامه مطلب ...

ای کاش می‌توانستند از آفتاب یاد بگیرند شعری از احمد شاملو

احمد شاملو متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران است، وی را بنیان‌گذار شعر سپید و ملقب‌به «پدر شعر سپید» می‌شناسند. با چشم‌ها ز حیرتِ این صبحِ نابجای…
ادامه مطلب ...

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ شعری از احمد شاملو

احمد شاملو متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود و به دلیل نگرش جنجالی‌اش به شعر و موسیقی کلاسیک و سیاست روز شهرت فراوانی داشت. چه هنگام می‌زیسته‌ام؟…
ادامه مطلب ...

شعر برف نو سلام از احمد شاملو

برف نو! برف نو! سلام! سلام! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگی‌ست این ایام راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخواری‌است می‌چکد در جام اشکواری‌ست می‌کشد لبخند ننگواری‌ست می‌تراشد نام شنبه چون جمعه، پار چون پیرار…
ادامه مطلب ...

من در تو نگاه می‌کنم شعری از احمد شاملو

دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش دروازه‌ی کوتاه خانه‌ی ما را نکوفته است. در آیینه و مهتاب و بستر می‌نگریم در دست‌های یکدیگر می‌نگریم و دروازه ترانه‌ی آرامش‌انگیزش را در سکوتی ممتد مکرر می‌کند. بدین‌گونه زمزمه‌یی ملال‌آور را به سرودی…
ادامه مطلب ...

گنجشک کوچک من باش شعری از شاملو

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم». و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد. من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبی‌ها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست، بزرگ‌ترین اقرارهاست. من به…
ادامه مطلب ...

سخن من نه از درد ایشان بود، شعری از احمد شاملو

برویم ای یار، ای یگانه‌ی من! دست مرا بگیر! سخن من نه از درد ایشان بود، خود از دردی بود که ایشانند! اینان دردند و بودِ خود را نیازمند جراحات به چرک‌اندر نشسته‌اند. و چنین است که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی کمر به کین‌ات…
ادامه مطلب ...

مرد مجسمه، شعری از احمد شاملو

در چشمِ بی‌نگاه‌اش افسرده رازهاست اِستاده‌است روز و شب و، از خموشِ خویش با گنج‌هایِ رازِ درون‌اش نیازهاست. می‌کاود از دو چشم در رنگ‌هایِ مبهم و مغشوش و گنگِ هیچ ابهامِ پرسشی که نمی‌داند. زین روی، در سیاهی‌یِ پنهانِ راهِ چشم بر…
ادامه مطلب ...

با تخلصِ خونینِ بامداد؛ احمد شاملو

مرگ آنگاه پاتابه همی‌گشود که خروسِ سحرگهی بانگی همه از بلور سرمی‌داد ــ گوش به بانگِ خروسان درسپردم هم از لحظه‌ی تُردِ میلادِ خویش. □ مرگ آنگاه پاتابه همی‌گشود که پوپکِ زردخال بی‌شانه‌ی نقره به صحرا سرمی‌نهاد ــ به چشم، تاجی…
ادامه مطلب ...

شعر شبانه از احمد شاملو

اعترافی طولانی‌ست شب اعترافی طولانی‌ست فریادی برای رهایی‌ست شب فریادی برای رهایی‌ست و فریادی برای بند. شب اعترافی طولانی‌ست. □ اگر نخستین شبِ زندان است یا شامِ واپسین ــ تا آفتابِ دیگر را در چهارراه‌ها فریاد آری یا خود به…
ادامه مطلب ...