مرور برچسب

احمد شاملو

روزگارِ غریبی‌ست نازنین؛ شعری از احمد شاملو

دهانت را می‌بویند مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم. دلت را می‌بویند روزگارِ غریبی‌ست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه می‌زنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما آتش را به سوخت‌بارِ…
ادامه مطلب ...

سرود ششم، شعری از احمد شاملو

شگفتا که نبودیم عشقِ ما در ما حضورِمان داد. پیوندیم اکنون آشنا چون خنده با لب و اشک با چشم واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی. □ غریویم و غوغا اکنون، نه کلامی به مثابهِ مصداقی که صوتی به نشانه‌ی رازی. □ هزار معبد به یکی شهر...…
ادامه مطلب ...

نامه ای از احمد شاملو به آیدا

آیدا نازنین خوب خودم! ساعت چهار یا چهار و نیم است. هوا دارد شیری رنگ می‌شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاری های فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید «کار» کنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست. برای آن است که دیگر ـ…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه نظم نوشته چارلی چاپلین با ترجمه احمد شاملو

هنگامی که افسر جوان در راس جوخۀ اعدام قرار می‌گرفت، تنها سپیده‌دم بود- سپیده‌دم پیام‌آور مرگ- که در سکوت حیاط کوچک این زندان اسپانیایی جنبشی داشت. تشریفات مقدماتی انجام شده بود. افراد مقامات رسمی نیز دستۀ کوچکی تشکیل داده بودند که…
ادامه مطلب ...

تا شکوفۀ سرخِ یک پیراهن؛ احمد شاملو

به آیدا ۱۳۴۳ سنگ می‌کشم بر دوش، سنگِ الفاظ سنگِ قوافی را. و از عرق‌ریزانِ غروب، که شب را در گودِ تاریک‌اش می‌کند بیدار، و قیراندود می‌شود رنگ در نابینایی‌یِ تابوت، و بی‌نفس‌می‌ماند آهنگ از هراسِ انفجارِ سکوت، من کارمی‌کنم…
ادامه مطلب ...