مرور برچسب

سیمین بهبهانی

تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم شعری از سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی از چهره‌های ماندگار و از زنان پیشرو و سنت ستیز معاصر است که به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به "نیمای غزل" معروف است. یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم از خنده‌های…
ادامه مطلب ...

مرا هزار امید است و هر هزار تویی شعری از سیمین بهبهانی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی! شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی شهاب زودگذر لحظه‌های…
ادامه مطلب ...

شعر دوباره می سازمت وطن از سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی ترانه مشهور «دوباره می سازمت وطن» را سه سال پس از انقلاب، در آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۰ سرود و آن را به بانوی قصه فارسی سیمین دانشور هدیه کرده است. دوباره می‌سازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو می زنم،…
ادامه مطلب ...

پریزاد من و ترنج چوبینش، داستان کوتاهی از سیمین بهبهانی

پریزاد شیرینم! قندم، عسلم، شیرم، شکرم! ترنج چوبینت می‌شکافند تا مرده‌ات برآرند و به خاکت بسپارند به سال هشتم عمر! زاده شدی به سرزمین توهم نژاد بر‌تر، بدان جا که کوره‌ها افروخته بودند و جهودان را سوخته. کولیان را حوالهٔ مرگ کرده بودند و…
ادامه مطلب ...

طلا رنگ است، شعری از سیمین بهبانی

و دل، لرزان، هراسان،‌ چهره پر بیم به گور سرد وحشت زا نظر دوخت شرار حرص آتش زد به جانش طمع در خاطرش صد شعله افروخت به هر لوح و به هر سنگ و به هر گور زده تاریکی و اندوه شب ،‌ رنگ نه غوغایی، به جز نجوای ارواح نه آوای، مگر بانگ شباهنگ…
ادامه مطلب ...

زندانی؛ شعری از سیمین بهبهانی

هیچ دانی ز چه در زندانم؟ دست در جیب جوانی بردم ناز شستی نه به چنگ آورده ناگهان سیلی ی سختی خوردم من ندانم که پدر کیست مرا یا کجا دیده گشودم به جهان که مرا زاد و که پرورد چنین سر پستان که بردم به دهان هرگز این گونهٔ زردی که مراست…
ادامه مطلب ...

یک دل نه، صد دل؛ داستان کوتاهی از سیمین بهبهانی

دختر به خیابان آمد، آراسته و دل‌پسند. هوا سرشار بود از عطر شکوفه‌های بهاری. نفس بیخ‌ زبان طعم عسل می‌گذاشت. خنکای نسیم جان را تازه می‌کرد. سفره‌ هفت‌سین دختر هیچ کم نداشت با سیب و سرکه و سمنو و سبزه و سنجد و سکّه. باید سری به گل‌فروشی…
ادامه مطلب ...

افسانۀ زندگی، شعری از سیمین بهبهانی

همنفس، همنفس، مشو نزدیک خنجرم،‌ آبداده از زهرم اندکی دورتر!‌ که سر تا پا کینه ام، خشم سرکشم، قهرم لب منه بر لبم!‌ که همچون مار نیش در کام خود نهان دارم گره بغض و کینه یی خاموش پشت این خنده در دهان دارم سینه بر سینه ام منه!‌ که در آن…
ادامه مطلب ...

شعر غم انگیز فعل مجهول شعری از سیمین بهبهانی

بچه ها صبحتان بخیر، سلام! درس امروز، فعل مجهول است فعل مجهول چیست می دانید؟ نسبت فعل ما به مفعول است ... " در دهانم زبان چو آویزی در تهیگاه زنگ، می لغزید. صوت ناسازام آنچنان که مگر شیشه بر روی سنگ می لغزید. ساعتی داد آن سخن دادم حق…
ادامه مطلب ...

هوای گریه با من؛ شعری از سیمین بهبهانی

دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور…
ادامه مطلب ...

من می گریزم از تو؛ شعری از سیمین بهبهانی

من می گریزم از تو و از عشق گرم تو با آنکه آفتاب فروزنده ی منی ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر هر چند دلفروزی و هر چند روشنی بر سینه دست می نهی و می فریبیم کاینجاست آن چه مقصد و معنای زندگی ست یعنی که: سر به سینه ی پر مهر من بنه جز…
ادامه مطلب ...

دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد؛ شعری از سیمین بهبهانی

دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد ره فرار نه و طاقت قرار ندارد به تنگدستی ی من طعنه می زند ز چشم دشمن؟ غنی تر از من وارسته روزگار ندارد فلک، چو دامن نیلین پر ز قطره ی اشکم نسفته گوهر غلتان آبدار ندارد طبیعت از چه کند جلوه پیش داغ…
ادامه مطلب ...