داستان کوتاه «شرکت عروسکهای خیمه شب بازی» اثر ری داگلاس برادبری
نزدیک به ده شب بود و در حالی که آهسته با یکدیگر سخن میگفتند به آرامی به سمت پایین خیابان سرازیر شدند. هردو حدودا سی و پنج ساله بودند و کاملا هشیار.
اسمیت گفت: اما واسه چی این قدر زود؟
برالینگ در جواب گفت: چون...
- تُو تمام این سالها…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...