داستان کوتاه انیس نوشتۀ سیمین دانشور
در که زدند، بتول خانم خودش در را باز کرد و از دیدن انیس جا خورد. دو تپه سرخاب روی گونهها، چکمهی سیاه لاستیکی به پا و پیراهن قرمز چسبان تنش بود و زانوها و قسمتی از رانهایش را با سخاوت به نمایش گذاشته بود، نه چادر نمازی و نه سربند سفید که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...