مرور رده

غزلیات حافظ

غزل شماره ۲۴۷: صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار

صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار وز او به عاشق بی‌دل خبر دریغ مدار به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار جهان و هر چه در او هست سهل و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۶: عید است و آخر گل و یاران در انتظار

عید است و آخر گل و یاران در انتظار ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار دل برگرفته بودم از ایام گل ولی کاری بکرد همت پاکان روزه دار دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن از فیض جام و قصه جمشید کامگار جز نقد جان به دست ندارم شراب…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۵: الا ای طوطی گویای اسرار

الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکر ز منقار سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار سخن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۴: معاشران گره از زلف یار باز کنید

معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید به جان دوست که غم پرده…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۳: بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۲: بیا که رایت منصور پادشاه رسید

بیا که رایت منصور پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد دادخواه رسید سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید ز قاطعان طریق این زمان…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۱: معاشران ز حریف شبانه یاد آرید

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید چو در میان مراد آورید دست امید…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴۰: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید گوییا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۳۹: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید مکن ز غصه شکایت که در طریق…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۳۸: جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید هلال عید در ابروی یار باید دید شکسته گشت چو پشت هلال قامت من کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید نبود چنگ و رباب و نبید و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش که آب زندگیم در نظر نمی‌آید قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید مگر به روی دلارای یار ما ور نی…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۳۶: اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید

اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید دارم امید بر این اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم بازآید آن که تاج سر من خاک کف پایش بود از خدا می‌طلبم تا به سرم بازآید خواهم اندر عقبش رفت به…
ادامه مطلب ...