مرور برچسب

ارسکین کالدول

داستان کوتاه باباجانم چگونه وارد مشاغل سیاسی شد اثر ارسکین کالدول

وقتی “بن سیمونز”- کلانتر محل- از کوچه بالا آمد و وارد حیاط شد، تازه شام‌مان را خورده روی ایوان جلو خانه نشسته بودیم. بابام آن شب همچه کیفور نبود و تقریبا در تمام مدت یک کلمه حرف نزده بود، جز این که گاهی زیر لب با خودش چیزی می‌گفت و غری…
ادامه مطلب ...

گوسالۀ کوچولو؛ داستان کوتاهی از ارسکین کالدول با ترجمۀ احمد شاملو

یک‌روز صبح، بابام خیلی زودتر از همیشه قبل از طلوع آفتاب بلند شد و بدون این‌که کلمه‌ئی با کسی حرف بزند رفت ماهی‌گیری. بابام دوست داشت که بعض روزها، صبح پیش از این‌که مامان تو خانه رفت‌وآمد روزانه‌اش را شروع کند این شکلی جیم شود و به…
ادامه مطلب ...