مرور برچسب

علی زوار کعبه

داستان کوتاه «انتخواب» نوشتۀ علی زوار کعبه

مردی عاشقِ تخت‌خواب‌ اش بود. شب‌ها که روی آن می‌‌خوابید، مطمئن می‌شد، حاضر نیست با هیچ‌ کس تقسیم ‌اش ‌کند. تخت‌خواب را از یک سمساری خریده‌ بود. سمسار گفته ‌بود: «این عتیقه است؛ آقا. یه تخت‌خواب راحت و عالی که فقط می‌‌شه توش رویا دید.» روی…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه ققنوس نوشتۀ علی زوار کعبه

نقاش بزرگ، نمایش‌گاه می‌گذارد. نقاش بزرگ، سبیل‌ تاب‌داری دارد و موهای جوگندمی مجعدش را دم‌ اسبی کرده‌ است. آن‌هایی که از نمایش‌گاه بازدید می‌‌کنند، می‌گویند: «اسموکینگ مناسب این مجلس نیست» اما نقاش بزرگ به ‌نظر هیچ‌کدام اهمیتی ‌نمی‌ دهد.…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه اینجا چراغی روشن است از علی زوار کعبه

مرد عادت دارد، بعد از شام، برود توی بالکن خانه‌اش و بنشیند. رو‌به‌روی بالکن خانه‌ی مرد، پنجره‌ی اتاقی که پرده‌های قرمزی دارد با چراغی روشن می‌شود. باقی چیزی که می‌بیند، دیوارهای بلند سیمانی و پنجره‌های تاریک‌است. مرد، عادت دارد زل‌بزند به…
ادامه مطلب ...