مرور برچسب

هوشنگ ابتهاج

به کجا آیا خواهیم رسید آخر شعری از هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج متخلص به، ه. الف. سایه، شاعر ایرانی است. اشعار وی بیانگر اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر روزگارش است و با پرداختن به موضوعات روز جامعه نیازهای مردم را بیان می‌کند. بنشینیم و بیندیشیم این همه با هم بیگانه این همه دوری و بیزاری…
ادامه مطلب ...

باز شوق یوسفم دامن گرفت شعری از هوشنگ ابتهاج

باز شوق یوسفم دامن گرفت! پیر ما را بوی پیراهن گرفت! ای دریغا! نازک آرای تنش بوی خون می آید از پیراهنش! ای برادرها! خبر چون می برید؟ این سفرآن گرگ، یوسف را درید! یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟ برچه خاکی ریخت خون روشنت؟ بر…
ادامه مطلب ...

شعر آینه در آینه هوشنگ ابتهاج

شعر آینه در آینه هوشنگ ابتهاج در مجموعه شعر «آینه در آینه» گزیده‌ای از اشعار هوشنگ ابتهاج به انتخاب دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی منتشر شده است. مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه تو گشتم و او برد به خورشید مرا جان دل و دیده منم،…
ادامه مطلب ...

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست، شعری از هوشنگ ابتهاج

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟ نام حبیب هست و نشان حبیب نیست عاشق منم که یار به…
ادامه مطلب ...

ارغوان شعری از هوشنگ ابتهاج

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می‌بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن…
ادامه مطلب ...

خبر کوتاه بود شعری از هوشنگ ابتهاج

خبر کوتاه بود: _«اعدامشان کردند.» خروش دخترک برخاست. لبش لرزید. دو چشم خسته‌اش از اشک پُر شد، گریه را سر داد… و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم. _چرا اعدامشان کردند؟ می‌پرسد ز من با چشم اشک‌آلود، چرا اعدامشان کردند؟ _…
ادامه مطلب ...

چه غریب ماندی ای دل؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری دل…
ادامه مطلب ...

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و آه، که فریاد داشت، درد این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت داغ محبت تو به دلها نگشت سرد من برنخیزم از سر راه…
ادامه مطلب ...

من نه خود می روم، او مرا می کشد؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

من نه خود می روم، او مرا می کشد کاو سرگشته را کهربا می کشد چون گریبان ز چنگش رها می کنم دامنم را به قهر از قفا می کشد دست و پا می زنم می رباید سرم سر رها می کنم دست و پا می کشد گفتم این عشق اگر واگذارد مرا گفت اگر…
ادامه مطلب ...

یارا حقوق صحبت یاران نگاهدار؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

یارا حقوق صحبت یاران نگاهدار با همرهان وفا کن و پیمان نگاهدار در راه عشق گر برود جان ما چه باک ای دل تو آن عزیزتر از جان نگاه دار محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار ما با امید صبح وصال تو زنده ایم…
ادامه مطلب ...

ای فرستاده سلامم به سلامت باشی؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

ای فرستاده سلامم به سلامت باشی غمم آن نیست که قادر به غرامت باشی گل که دل زنده کند بوی وفایی دارد تو مگر صاحب اعجاز و کرامت باشی خانه ی دل نه چنان ریخته از هم که در او سر فرود آری و مایل به اقامت باشی دگرم وعده ی دیدار وفایی…
ادامه مطلب ...

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار؛ شعری از هوشنگ ابتهاج

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم…
ادامه مطلب ...