مرور برچسب

نادر نادرپور

فالگیر، شعری از نادر نادرپور

کندوی آفتاب به پهلو افتاده بود زنبورهای نور ز گردش گریخته در پشت سبزه‌های لگدکوب آسمان گلبرگهای سرخ شفق، تازه ریخته کف‌بین پیر باد در آمد ز راه دور پیچیده شال زرد خزان را به گردنش آن روز، میهمان درختان کوچه بود تا بشنوند راز خود از…
ادامه مطلب ...

سهراب و سیمرغ، شعری از نادر نادرپور

از سر خاک تو بر می گشتم خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت آسمان،‌ مرثیه ای نیلی بود دشت، رنگ غم و خاکستر داشت تو در اندیشه ی من، چشمه ی جوشان بودی زیر آن قبه که همچون سر سبز رُسته بود از وسط گرده ی کوه در کف آجری سرخ حیاط که مدام از تب…
ادامه مطلب ...

زنی چراغ به دست، شعری از نادر نادرپور

زنی چراغ به دست ازسپیده دم آمد زنی که موی بلندش در آستان طلوع غبار روشنی سرخ شامگاهان داشت بر آستانه نشست ز پشت مردمکش آفتاب را دیدم که از درخت فراتر رفت به روی گونه ی گلرنگ صبح پنجه کشید نگاه روشن زن خراش پنجه ی خورشید را نشانم داد…
ادامه مطلب ...