فالگیر، شعری از نادر نادرپور
کندوی آفتاب به پهلو افتاده بود
زنبورهای نور ز گردش گریخته
در پشت سبزههای لگدکوب آسمان
گلبرگهای سرخ شفق، تازه ریخته
کفبین پیر باد در آمد ز راه دور
پیچیده شال زرد خزان را به گردنش
آن روز، میهمان درختان کوچه بود
تا بشنوند راز خود از…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...