مرور برچسب

گروس عبدالملکیان

فرصتی نمانده است شعری از گروس عبدالملکیان

فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را می‎کشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است اصلا…
ادامه مطلب ...

سوهان اضطراب؛ شعری از گروس عبدالملکیان

بعد تو آمدی با تکه‌هایی از دیروقت، چسبیده به کفش‌هات شب را از چوب رختی آویزان کردی و در حمام پنهان شدی حالا صدای سابیدنِ اتفاق می‌آید صدای شستنِ چند ساعتِ گذشته زیر شیرآب... برادرم! پنهان را نمی‌شود پنهان کرد…
ادامه مطلب ...