سوهان اضطراب؛ شعری از گروس عبدالملکیان
بعد تو آمدی
با تکههایی از دیروقت، چسبیده به کفشهات
شب را
از چوب رختی آویزان کردی
و در حمام پنهان شدی
حالا صدای سابیدنِ اتفاق میآید
صدای شستنِ چند ساعتِ گذشته
زیر شیرآب…
برادرم!
پنهان را نمیشود پنهان کرد
گلوله در گوشت حرف میزند
برادرم!
گیرم که دستگیرهها را برق بیندازی
جای انگشتانت از روح آنها پاک نخواهد شد
صبح
از سفیدیِ دیوارها بیدار شدم
از سفیدیِ گلدانها، پردهها، پنجرهها …
حتی در عکسها هیچکس پیدا نبود
دیروز، از پنج روزِ پیش پیدا نبود
وقتی ملافه را کنار زدم
پاهام پیدا نبود.
تو
تا صبح همه چیز را سابیده بودی
گروس عبدالملکیان
* زمستان ۱۳۹۱