چشمان قهوه‌ای بی ملاحظه غزلی از میرفواد میرشاه ولد

پیوسته گرچه چشم تو، غرقِ خماری است
ابروی تو مزارعِ خشخاش کاری است

لبخند تو گشایش بختی که باز نیست
انگیزه ی همیشه ی شب زنده داری است

این چشم هایِ قهوه ایِ بی ملاحظه
تلفیقی از نجابت و بی بند و باری است

یک لحظه را کنار تو بودن برای من
زیباترین بهانه ی چشم انتظاری است

زل میزنم به سینه ی بی کینه ی تو که
ایوانِ قلب عاشقت آینه کاری است

هرچند در مواجهه با جبر مانده ام
میخواهمت اگر، به خدا اختیاری است

خونِ دلی که می خورم از دست تو شفاست
زخمی که مانده بر تن من یادگاری است

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.