دستِ مرا می گیری شعری از مارگارت اتوود
دستِ مرا میگیری و
ناگهان میبینم مشغول تماشایِ فیلمی مبتذلام،
فیلم ادامه پیدا میکند و
عجیب است که مجذوب آن شدهام
با حرکتِ آهسته میرقصیم
در هوائی که از کلماتِ قصار بویِ نا گرفته
پشتِ گلدانهایِ بزرگ و بیپایان دیدار میکنیم
از پنجرههایِ اشتباهی بالا میروی
دیگران دارند سینما را ترک میکنند
اما من همیشه تا آخر میمانم،
پول دادهام، میخواهم ببینم
آخرش چه میشود.
در وانهایِ اتفاقی باید ترا،
که مثلّ دود و نوار فیلمِ ذوبشده
به تنم چسبیدهای، از پوستم پاک کنم
باید بپذیرم
عاقبت، معتاد شدهام،
بویِ ذرتِ بوداده و مخملِ کهنه
هفتهها در هوا میماند.
مارگارت اتوود
ترجمه دکتر رضا پرهیزگار