شعر عاشقانه شعری از لوییز گلوک

همیشه چنین است
که چیزی اندوه را رج زند:
مثل بافته های مادرت
که همه شالهای سرخ سایه را نگه می دارد؛
شال های کریسمس
که تو را گرم می کرد
هربار که ازدواج کرده بود
تو را هم با خود برده بود.

پس چگونه توانست
همه آن سالها قلب بیوه اش را سخت نگه دارد
انگار که یکی مرده احیاء شود.

پس نه عجیب است: تو همانی که باید بوده باشی
بانویت می هراسد از خون
چونان دیوار خشتی
که از پسِ دیواری.

نام شعر: شعر عاشقانه
شاعر: لوییز گلوک
مترجم: هودیسه حسینی

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.