میهنم را دوست دارم شعری از ناظم حکمت
بر درختانِ چناراش تاب خوردم،
در زندانهایش خوابیدم
هیچ چیز نمیتواند احساسِ فلاکت و نکبت مرا بکاهد
جز ترانهها و توتونِ مملکتام
میهنم:
شیخ بدرالدین، سینان، یونس امره و ذکریا،
گنبدهای سُربی و دودکش کارخانههایش،
جایی که من خویش تنِ خود را
حتا از خود پنهان میساختم.
خندهی مردم، زیرِ سبیلهای آویخته،
دست آوردِ خلق ماست.
میهنم:
چه پهناوری!
انسان در تو که سفر میکند،
بنظر میرسد که بیپایان و انتهایی.
ادرنه، ازمیر، اولوکیشلا، ماراس، ترابوزان، ارزُروم،
فلاتِ ارزروم را از ترانههایش میشناسم.
و از خودم خجالت میکشم،
که برای دیدن پنبهکارانش، حتا یکبار هم
از بلندیهای توروس عبور نکردم
میهنم:
شترها، راه آهن، خودروهای فُورد و الاغ های بیمار
صنوبرها، بیدها و خاکِ سرخ.
میهنم:
جنگلهای کاج، خوش طعمترین آب و در چشمههای بالای کوه،
قزلآلاهای نیم کیلوییاش، با پوست براقِ نقرهای که
در دریاچهی بولو شنا میکند
میهنم:
بزها، در دشتِ آنکارا
برقِ ابریشمیِ خرمایی رنگِ پشمِ بلندشان
فندوقهای درشت و چربِ شهرِ «گرهسون»
سیبِ « آماسیه»، با عطر دلپذیرِ گونههای سرخاش
زیتون، انجیر، خربزه و خوشه خوشه انگور رنگیناش
و هم گاوآهن های چوبیاش،
گاو سیاه.
همه چیزاش
دلباز، زیبا، خوب
و مردمِ سخت کوش، شریف، بیباکِ من آمادهاند،
تا
همهی پیشرفتها،
زیبایی و خوبی را با شادیِ یک کودکِ بوجد آمده بپذیرند.
نیمی گرسنه، نیمی سیر،
نیمی اسیر.
ناظم حکمت
ترجمه از پرستو ارستو
کتاب زرد کاهی، درازترین گیسوی خیال
منبع: اکولالیا