چهره مهتاب، غزلی عاشقانه از سمیه مهوری

ماهِ روی تو که بر چهره ی مهتــاب نشست
عشق همراهِ غــزل بر دلِ بی تـــاب نشست

عشق چون زد به دلم، آینه و جام شکســت
مشق عشق تو همان لحظه به مضراب نشست

دلِ وامانــده ی من در گــذرِ آب نشســت
پرِ پــرواز شد و گوشه ی محراب نشست

سیل اشک از ره دل موج به طوفان می زد
رام شد رود صفت بر مژه چون خواب نشست

نغمه شد صوت غزل هم نفس باران شد
قطره قطره زد و بر سیطره ی قاب نشست

خاطرت باز در اطراف خیالم چرخــــید
و همین شد که مرا دیده بی خواب نشست

ماهِ من در طلبت باز ز سرچشمه ی دل
عشق جوشید ولی قافیه بر آب نشســـت

سمیه مهوری

4.5/5 - (2 امتیاز)
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.