روزهای سرد نبودنت…؛ شعری از آیدا خاقانی

هر دانه ی برفی
روزهای سرد نبودن توست
که بر دلم می بارد
گرم کدام شال و کلاه شوم؟
این رخوت تنهایی
رویای خوابی سنگین
برایم می خواند
تا اینجا آمدنم…
از نفس گرم خاطراتت
دورتر قدمی، دیگر نه
پشت شیشه ی دلتنگی
هذیان بهار خواهم گفت
تا صبح فردا…
فردایی دور…

آیدا خاقانی

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.