ساعت صفر؛ شعری از الهام حق مرادخان
دلم رمیده از عشقی که ساعتش صفر است!
نماد لحظه ی اوجش علامتش صفر است!
دگر گسسته ام از این دو صفر طولانی
که ابتداش، میانش،نهایتش صفر است!
چگونه بود که عشقی که با تو فهمیدم
به آنچه حافظ و سعدی شباهتش صفر است!
“به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد”
ولی چه فایده وقتی لیاقتش صفر است!
رسیده لحظه ی آخر؛ برو خداحافظ!
که قلب من به تو دیگر ارادتش صفر است
الهام حق مرادخان