سپیده است…؛ شعری از ای ای کامینگز
ساعت ها با بر آمدن ستارگان را خاموش میکنند و
سپیده است
در گذرگاههای آسمان نور گام برمیدارد و شعر میپراکند
بر روی زمین شمعی
خاموش میشود شهر
برمیخیزد
با ترانهای بر روی لب
با مرگ در چشمها
و سپیده است
جهان به پیش میرود، کمر بسته به قتل رویاها
در خیابان جایی را میبینم که
مردان قدرتمند نان را از زمین میکاوند
و چهرههای جانورخوی مردم
راضی مخوف نومید بیرحم شاد
و روز است
در آینه
مردی میبینم
شکننده
رویا باف
رویاها
رویاهای در آیینه
و
بر زمین غروب است
شمعی روشن میشود
و هوا تاریک است
مردمان در خانه ها
مرد شکننده در بستر
شهر
با مرگ بر روی لبها میخوابد و ترانهای در چشمها دارد
ساعت ها با فرو رفتن
ستارگان را روشن میکنند
در گذرگاه های آسمان شب شعر میپاشد.
مترجم: فرشته وزیری نسب