مرور رده

داستان کوتاه

داستان کوتاه دو مرده نوشته جلال آل احمد

شما هم اگر آن روز صبح از خیابان باریکی که باب همایون را به ناصرخسرو وصل می‌کند می‌گذشتید، حتماً لاشه ی او را می‌دیدید. کنار جوی آب، نزدیک هشتی گودی که سه در خانه در آن باز می‌شود، افتاده بود. یک دست و یک پایش هنوز توی جوی آب بود. و مردم دور…
ادامه مطلب ...

داستان قصه آه نوشته صمد بهرنگی

یکی بود، یکی نبود. تاجری بود، سه تا دختر داشت. روزی می خواست برای خرید و فروش به شهر دیگری برود، به دخترهایش گفت: هر چه دلتان می خواهد بگویید برایتان بخرم. یکی گفت: پیراهن. یکی گفت: جوراب. دختر کوچکتر هم گفت: گل می خواهم به موی سرم بزنم.…
ادامه مطلب ...

ماهی سیاه کوچولو داستان کوتاهی از صمد بهرنگی

شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت: «یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد.این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه دزد قالپاق از صادق چوبک

دزد قالپاق نام داستان کوتاهی از صادق چوبک است که از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، نظریه‌های «پخش شدن مسؤولیت»، «بی توجهی جمعی»، «همرنگی ماشینی» و «ناکامی پرخاشجویی» با این داستان همسازی و همنوایی دارد. صادق چوبک (۱۳۷۷ ۱۲۹۵ ه.ش.) از داستان…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه شازده کوچولو و روباه نوشتهٔ آنتوان دوسنت اگزوپری

شازده کوچولو و روباه داستان کوتاهی چز از جملات و متن عاشقانه و پر معنی از آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده فرانسوی است. متن کامل شازده کوچولو و روباه را در زیباشهر بخوانید. شازده کوچولو و روباه هیچ کس برای هیچ کس نیست شازده کوچولو…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه عدل از صادق چوبک

عدل نام داستان کوتاهی از صادق چوبک یکی از پایه‌گذاران داستان نویسی مدرن ایران است که در مجموعه داستان خیمه‌شب‌بازی که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد قرار دارد. صادق چوبک پس از مرگش طبق وصیتی که کرده بود سوزانده شد و خاکسترش به اقیانوس سپرده شد...…
ادامه مطلب ...

ماجرای دو کوزه، افسانه‌ای پندآموز از هند

در افسانه‌ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می‌بست؛ چوب را روی شانه‌اش می‌گذاشت و برای خانه‌اش آب می‌برد. یکی از کوزه‌ها کهنه‌تر بود و ترک‌های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه‌اش را می‌پیمود نصف آب کوزه…
ادامه مطلب ...

حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن

دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند. در فصل بهار، وقتی که باران زیاد می بارید، کبوتر ماده به همسرش گفت: "این لانه خیلی مرطوب است. اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست". کبوتر جواب داد: "به زودی تابستان از راه می…
ادامه مطلب ...

یک داستان کوتاه خواندنی از چخوف که شاید شبیه زندگی ما باشد!

همین چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: - بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه بیست سالگی از روزبه معین

وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی که همه چیز طعم تازه‌ای دارد و به معنای واقعی جوان هستی، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد، از اون عشق‌های اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم، سلطان دلبری و غرور، تقریباً همه دانشکده بهش پیشنهاد داده…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه سنگ‌تراش اثر پائولو کوئلیو

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند…
ادامه مطلب ...

یک قصه و یک شعر داستان کوتاهی از خورخه لوئیس بورخس

آن روز امپراتور زرد قصر خویش را به شاعر نشان می داد. چون به پیش رفتند نخستین ردیف از ایوان های غربی را یکی یکی پشت سر گذاشتند. که مانند رف های آمفی تئاتری تقریبن بیکران، بر باغی اشراف داشت که آیینه های رویین و صفوف در هم پیچیده ی درختان…
ادامه مطلب ...