مرور رده

داستان کوتاه

داستان رؤیاهایم را میفروشم از گابریل گارسیا مارکز

یک روز صبح، ساعت نه، که روى تراس هتل ریویرای هاوانا، زیر آفتاب درخشان داشتیم صبحانه میخوردیم، موجى عظیم چندین اتومبیل را که آن پایین در امتداد دیوار ساحلى، در حرکت بودند یا توى پیاده رو توقف کرده بودند، بلند کرد و یکى از آنها را با خود تا…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه کابوس؛ نوشته فروغ فرخزاد

وقتی پرویز کوچولو نصف شب از خواب بیدار شد اتاق در ظلمت و سکوت فرو رفته بود و جز همهمۀ دریا که در دور دست بر می‌خاست واز پنجره به درون اتاق نفوذ می‌کرد صدای دیگری به گوش نمی‌رسید. در اولین لحظه حس کرد توی رختخواب خودش نیست. با دقت و کنجکاوی…
ادامه مطلب ...

داستان زن حامله روی درخت نوشتۀ عزیز معتضدی

ابرهای تیره از بالای کلیسای جامع گذشتند و هوا ناگهان روشن شد. دسته های بازدیدکنندگان چشم بادامی با استفاده از فرصت شروع به گرفتن عکسهای یادگاری کردند. یکشنبه ای بود مرطوب و گرم و بسیار شلوغ در میانه تابستان، فصلی که جهانگردها به شهر هجوم می…
ادامه مطلب ...