مرور رده
داستان کوتاه
داستان کوتاه حاجی مراد نوشته صادق هدایت
حاجیمراد، به چابکی، از سکّوی دکّان پایین جَست. کمرچینِ قبای بخور خود را تکان داد، کمربند نقرهاش را سفت کرد، دستی به ریش حنابستهی خود کشید؛ حسن، شاگردش را صدا زد، با هم دکّان را تخته کردند؛ بعد از جیبِ فراخ خود، چهار قران درآورد، داد به…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه انفجار بزرگ اثر هوشنگ گلشیری
میگویم چرا یکی زنگ نمیزند بگوید: «فضل الله خان! اولین دندان پسرم کیومرث، همین امروز صبح نیش زد؟»
میشنوی امینه آغا؟ اینها همهشان فقط بلدند نفوس بد بزنند، ناله کنند که: «عمه جانم فوت کرده»
دنده هام، این دنده ی راستم، اینجا، درد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
راه بهشت؛ داستان کوتاهی از پائولو کوئلیو
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه رموز و آداب عشق از جبران خلیل جبران
دیروز بر دروازه معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم.
مردی میانسال می گذشت. جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق میراثی است از اولین انسان که استحکام و توانایی را ضعیف ساخته است.
جوانی تنومند و…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه خوش اقبال اثر آنتوان چخوف
قطار مسافربری از ایستگاه بولوگویه که در مسیر خط راه آهن نیکولایوسکایا قرار دارد به حرکت در آمد. در یکی از واگنهای درجه دو که در آن استعمال دخانیات آزاد است، پنج مسافر در گرگ و میش غروب، مشغول چرت زدن هستند. آنها دقایقی پیش غذای مختصری خورده…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
تابستانی که گذشت؛ داستان کوتاهی از نسترن بشردوست
مامان کف پایم را روی ران اش گذاشت و گفت:« ببین با پاهاش چی کار کرده ذلیل مرده»بعد پر را توی شیشه ی دوا گلی فرو کرد و روی شکاف های کف پاهام کشید. جیغ کشیدم. آبجی فرخنده روی موهام دست کشید و پرسید:«آخه دخترا پا برهنه بازی می کنن؟ صد بار نگفتم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه خواب نوشتهٔ ماندانا خاتمی
خوابم نمی برد. امشب از آن شبهاست که بی موقع بیدار شدهام و طول میکشد تا دوباره به کرختی خواب بروم.
فقط همین نیست؛ هوشیاری چنان توی سلولهایم رفته که هر کدام از سلولهایم که شل می شود تا بخوابد ناگهان آن دیگری فریاد میزند و میگوید:…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه «نسخهپیچ»، نوشته ابوذر قاسمیان
از وقتی احد ترخیص شد، بهداری بدون سرباز ماند. در به در دنبال کسی میگشتند که از دارو و این جور چیزها سر در بیاورد. از گوراب تا دهلران راهی نبود، ولی آمبولانس پادگان تا روشن بشود نصف روز گذشته بود. پادگان که نه، منطقهای عملیاتی توی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
پریزاد من و ترنج چوبینش، داستان کوتاهی از سیمین بهبهانی
پریزاد شیرینم! قندم، عسلم، شیرم، شکرم! ترنج چوبینت میشکافند تا مردهات برآرند و به خاکت بسپارند به سال هشتم عمر!
زاده شدی به سرزمین توهم نژاد برتر، بدان جا که کورهها افروخته بودند و جهودان را سوخته. کولیان را حوالهٔ مرگ کرده بودند و…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه پنجره بیمارستان نوشتۀ پائولو کوئلیو
دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها با هم صحبت…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه مادلن نوشتۀ صادق هدایت
پریشب آنجا بودم، در آن اطاق پذیرائی کوچک. مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاکستری و دختـرانش لباس سرخ پوشیده بودند، نیمکت های آنجا هم از مخمل سرخ بود، من آرنج را روی پیانو گذاشـته بـه آنهـا نگـاه میکردم. همه خاموش بودند مگر سوزن گرامافون…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه انیس نوشتۀ سیمین دانشور
در که زدند، بتول خانم خودش در را باز کرد و از دیدن انیس جا خورد. دو تپه سرخاب روی گونهها، چکمهی سیاه لاستیکی به پا و پیراهن قرمز چسبان تنش بود و زانوها و قسمتی از رانهایش را با سخاوت به نمایش گذاشته بود، نه چادر نمازی و نه سربند سفید که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...