مرور رده

فرهنگ

غزل شماره ۳۳: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۲: خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۱: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۰: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر…
ادامه مطلب ...

دلهره؛ شعری از الهام احمدی

کنار دلهره هایم همیشه کم هستی منی که راه عبورم، تویی که بن بستی نشانه از تو ندارم هنوز مجهولی در انتظار جوابم بلند کن دستی من آفتاب ندیدم که سایه می بافم اسیر قطب جنوبم تو استوا هستی هزار قفل شکستم برای آمدنت تو پیشِ پایِ رسیدن…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه فلوسی نوشته وودی آلن

یکی از شگردهای لازم برای کارآگاه شدن این است که آدم همیشه ی خدا، شانه‌هایش را بالا بگیرد و قدری قوز کند. به همین علت بود که وقتی این موجود فلک‌زده‌ای موسوم به «ورد بابکوک» ترسان و لرزان به دفتر کار من آمد و کارت شناسایی‌اش را روی میز گذاشت،…
ادامه مطلب ...

حسرتی به نام راه‌اندازی شبکه کودک در تلویزیون

<«نخستین شبکه کودک به زبان فارسی» متعلق به صداوسیما نیست یکی از وعده‌های مدیران ارشد سازمان صدا و سیما در سال ۹۰، وعده‌ی راه‌اندازی شبکه‌ی کودک و حتی در مقیاسی تخصصی‌تر شبکه‌ای تحت عنوان «انیمیشن» بود؛ با این حال رسانه‌ی ملی این بار هم…
ادامه مطلب ...

خیابان پنجم؛ شعری از محمدعلی سپانلو

زیبا و مه آلود به رستوران آمد از دامن چتر بسته اش می ریخت هنوز سایه های باران یک طره خیس در کنار ابرویش انگار پرانتزی بدون جفت... بازوی مسافر را با پنجه ای از هوا گرفت لبخندزنان به گردش رگبار... افتادن واژه های نورانی در بستر شب…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۹: ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۸: به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و…
ادامه مطلب ...

خسرو شکیبایی در نمایش آرامسایشگاه؛ سال ۱۳۵۶

نمایش «آرامسایشگاه» به کارگردانی بهمن فرسی با بازی مرحوم خسرو شکیبایی سال ۱۳۵۶ در تالار سنگلج روی صحنه رفت. فرسی در این نمایشنامه فضای اسایشگاهی را توصیف می کند که تلاش دکتر توما٬ خانوم بزرگ (سرپرستار)، خوشه (همسر بیمار) برای معالجه…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۷: در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل…
ادامه مطلب ...