زندگی به روایت بیوگ خانم شاددل

مادری از دیار سبلان و شهر اردبیل. بسیاری از ساکنان محله «آراز علی» او و فرزندانش را می‌شناسند. بانوی۵۵ ساله‌ای که ۵ بار در برابر امتحان بزرگ الهی سر تعظیم فرود آورد و در برابر مشکلات خم نشد. وقتی ۴ پسر و آخرین دخترش نابینا و کم بینا پا به این دنیا گذاشت کسی متوجه اشک‌هایش نشد. مهر و عاطفه مادری را به پای فرزندانش ریخت و آنها را به سکوی قهرمانی رساند. صحبت از بیوگ خانم شاد دل است. مادر اردبیلی که امسال از سوی بنیاد مادر به عنوان یکی از مادران نمونه استان اردبیل انتخاب شد. تا قبل از این کمتر کسی می‌دانست او ۴ قهرمان ایران و جهان را که نابینا و کم بینا هستند پرورش داده است. تلاش کرد فرزندانش مستقل باشند و امروز وقتی خبر موفقیت آنها را در عرصه علم و ورزش می‌شنود خدا را شکر می‌کند. فرزندان این مادر در کنار قهرمانی در عرصه ورزش در علم و تحصیل نیز به مدارج بالای علمی رسیدند. به گفته مهندس غلامرضا محمدی مدیرعامل بنیاد مادر باید صبر و عشق‌ورزی را از این مادر که تسلیم مشکلات نشد آموخت. با این مادر نمونه همکلام شدیم تا از رازهای سر به مهر زندگی‌اش بگوید.

امتحان بزرگ
همه مادرها نمونه هستند و در دنیا مادری را نمی‌توان پیدا کرد که فقط برای خودش زندگی کند. این شروع حرف‌های بیوگ خانم
شاد دل است. مادر ۵۵ ساله اردبیلی که با وجود نداشتن سواد، یک زن گرم و سرد روزگار چشیده است. اهل یکی از روستاهای جعفر آباد استان اردبیل که چند سال بعد از ازدواج همراه همسرش که یکی از اقوام دور آنها است به شهر آمدند. مرد خانه سالهاست که با کار روی نیسان بار زندگی را به دوش می‌کشد. بیوگ خانم با زبان شیرین آذری برای ما حرف زد. وقتی قرار شد از زندگی‌اش بگوید لبخندی زد و گفت چه بگویم؟ زندگی‌ام یعنی همه ۸ دختر و پسرم که به همه آنها افتخار می‌کنم. «اولین فرزندم مینا بود و مشکل خاصی نداشت. آن سالها چند فرزندی بین خانواده‌ها رسم بود و ما دوست داشتیم خانواده پرجمعیتی داشته باشیم. مدتی بعد خدا محمد را به ما داد. قدیم وضعیت پزشکی و درمانی مثل امروز نبود و ما متوجه کم بینایی محمد نشدیم. مثل بقیه بچه‌ها بازی و شیطنت می‌کرد و کسی هم از اطرافیان به ما راهنمایی نکرد. دو سال بعد علی به دنیا آمد. علی نابینا بود و من متوجه این موضوع شدم. همراه با یکی از عموهایم علی را به اردبیل نزد پزشک بردیم. دکتر بعد از معاینه و انجام آزمایش به ما گفت پسر شما نابینا است و این مشکل ژنتیکی است و درمان ندارد. آنجا بود که تازه متوجه شدیم محمد هم کم بینا است و این مادرزادی است. برای یک مادر خیلی تلخ است که بفهمد جگرگوشه‌اش نمی‌تواند ببیند و هیچگاه چهره پدر و مادر و خواهر و برادرش را نخواهد دید. در تنهایی خودم اشک ریختم اما خم به ابرو نیاوردم و گفتم راضی هستم به رضای خدا.»

سکوی قهرمانی
یادآوری آن روز‌ها برایش تلخ بود اما می‌خواست چیزی را ناگفته نگذارد. می‌خواست از امروزی بگوید که سالها انتظارش را کشید. «کسی از اطراف و فامیل راهنمایی نکرد و نگفت ممکن است فرزندان دیگرمان هم به مشکل کم بینایی یا نابینایی مبتلا شوند و ما هم به خیال اینکه بچه‌های دیگر سالم خواهند بود دوباره بچه‌دار شدیم. نبود امکانات پزشکی و دور بودن از بیمارستان هم مزید بر علت شد. دختر دیگرم به دنیا آمد اما خوشبختانه مشکل بینایی نداشت اما وقتی دوسال بعد احد به دنیا آمد متوجه شدیم او هم نابینا است. کاری از دست ما بر نمی‌آمد و نمی‌دانستیم چه کنیم. چهار سال بعد هم ابوالفضل با مشکل کم بینایی به دنیا آمد. من خانه دار بودم و سواد هم نداشتم و کاری جز صبر نمی‌توانستم انجام بدهم. اما ایمان داشتم که همه پسرهایم که نابینا و کم بینا هستند یک روز مرا سربلند خواهند کرد و آنها را روی سکوی قهرمانی خواهم دید. حسی به من می‌گفت باید با همه وجود از آنها حمایت کنم. در زندگی صاحب ۸ فرزند شدم. ۴ پسر که کم‌بینا و نابینا هستند و ۴ دختر که دختر آخرم زهرا کم بینا است. بعضی وقت‌ها از اینکه ۵ فرزندم نمی‌توانستند زیبایی‌های زندگی را ببینند ناراحت می‌شدم و گاهی هم از خدا گلایه می‌کردم. به بقیه بچه‌ها یاد دادم که خودشان غذا بخورند. آرزو داشتم بچه‌ها در درس و زندگی موفق شوند. گاهی با خودم فکر می‌کردم ممکن بود بچه‌ها علاوه بر نابینایی با مشکلات دیگری هم به دنیا می‌آمدند و با همین افکار به خودم آرامش می‌دادم. وقتی به مدرسه می‌رفتند ساعت‌ها جلوی در می‌نشستم و به خیابان چشم می‌دوختم تا آنها بیایند. با وجود آنکه سواد ندارم اما به درس و تحصیلات بچه‌ها اهمیت می‌دادم و آنها را تشویق می‌کردم. بزرگ‌تر که شدند سراغ ورزش رفتند. به خاطرجثه قوی به ورزش وزنه‌برداری علاقه پیدا کردند. وقتی علی اولین مدال طلای جهان را به خانه آورد از خوشحالی گریه کردم و نماز شکر خواندم. علی مدال را به گردنم انداخت و گفت این مدال برای شما است. آن لحظه احساس کردم خدا پاداش سال‌ها صبرم را داده است. بعد از علی، احد در رقابت‌های مختلف کشور و جهان مدال طلا گرفت و بعد از او محمد و ابوالفضل قهرمان کشور و مسابقه‌های بین‌المللی شدند. خود برادرها یکدیگر را تشویق می‌کردند. البته در کنار ورزش در درس و دانشگاه هم موفق شدند و امروز هرکدام در مدارج بالای علمی و دانشگاهی تحصیل می‌کنند. وقتی از سوی بنیاد مادر به عنوان مادر نمونه استان اردبیل انتخاب شدم خیلی خوشحال شدم. لحظه‌ای که تندیس مادرنمونه را گرفتم دعا کردم که همه بچه‌ها موفق باشند و با این موفقیت مادرشان را خوشحال کنند. این تنها چیزی است که می‌تواند یک مادر را خوشحال کند. به همه مادرانی که فرزند معلول یا نابینا دارند می‌گویم که هیچگاه احساس نکنند که خدا آنها را دوست ندارد. خدا این فرصت را به آنها داده تا با عشق ورزی و توجه بیشتر به فرزندانشان آنها را در مسیر موفقیت قرار بدهند.

مادر بوی بهشت می‌دهد
پسر آخر خانواده است و وابستگی خاصی به مادر دارد. از همان کودکی هیچگاه مادر اجازه نداد تا کم بینایی مانع پیشرفت او باشد. ابوالفضل یکی دیگر از پسرهای موفق این مادر اردبیلی است. کسی که در کنار تحصیل در رشته مدیریت برنامه‌ریزی آموزشی علوم تربیتی ۶ سالی است که عضو تیم ملی وزنه‌برداری نابینایان است و ۵ بار قهرمان کشور و یک بار نیز قهرمان رقابت‌های بین‌المللی باکو شده است. در وزن ۱۰۰ کیلوگرم با درجه نابینایی B3 در کنار درس، به کوچکترین افتخار آفرین خانواده تبدیل شده است اولین بار سال ۸۸ برنز مسابقات المپیاد ورزشی را از آن خود می‌کند و همان سال در مسابقات کشوری مدال طلا را به گردن می‌آویزد. سال ۸۹ مسابقات کشوری یک طلا در پاورلیفتینگ و یک طلا در پرس را به کلکسیون افتخارات خود اضافه می‌کند و در سال ۹۰ و ۹۱ با دونقره در پاورلیفتینگ و پرس گنجینه خود را تکمیل می‌کند. افتخار آفرینی‌های او با قهرمانی‌های متعدد در قهرمانی کشوری هنوز هم ادامه دارد. او همه این موفقیت‌ها را مدیون مادر می‌داند و می‌گوید مادر بوی بهشت می‌دهد و با وجود مادر نباید به بهشت فکر کنیم. ابوالفضل از روزهایی گفت که مادر او را برای موفقیت در زندگی پرورش داد. «مادر همیشه نگران ما بود ولی آن را از ما پنهان می‌کرد. آینده ما دغدغه او بود و هرجا که می‌رفتیم صدای دعاهای او را که پشت سرمان می‌خواند می‌شنیدیم. در بدترین شرایط وقتی به کمک نیاز داشتیم این مادر بود که بلافاصله به کمک می‌آمد. من و برادرانم استعداد خوبی داشتیم ولی دیر به جامعه معرفی شدیم و اگر شرایط اجازه می‌داد ۵ سال مقطع ابتدایی را جهشی می‌خواندم. در کنار درس وقتی برادر بزرگترم محمد وارد وزنه‌برداری شد من هم به این رشته ورزشی علاقه‌مند شدم. سال ۸۳ بود که محمد وزنه‌برداری را شروع کرد و من آن موقع ۹ سال داشتم و قدم برای این ورزش کوتاه بود. محمد با درجه نابینایی B2 فعالیت ورزشی خود را از سال ۸۳ آغاز کرد وطی این سالها ۵ مدال طلای قهرمانی کشور، پنج نقره و پنج برنز کسب کرد. احد و علی هم سراغ این ورزش قدرتی رفتند و علی اولین مدال طلای جهانی خانواده ما را از برزیل به ارمغان آورد. علی با درجه نابینایی B4 توانست ۹ سال در دسته ۶۷.۵ کیلوگرم وزنه بردارد. علی ۱۲ بار قهرمان کشور شد و مدال طلا به گردن انداخت. من هم راه برادرانم را ادامه دادم و بارها قهرمان کشور شدم. با وجود اینکه کم بینا بودم اما مادر هیچگاه مرا به خودش وابسته نمی‌کرد و همیشه می‌خواست تا خودم کارهایم را انجام بدهم.»

از فوتبال تا تعمیر دوچرخه
هیچگاه کم بینایی مانعی برای او نشد. این را از همان کودکی مادر به او آموخت. ابوالفضل با اشاره به اینکه در محله از همه بچه‌های همسن و سال خودش فعال‌تر بود و با آنها فوتبال بازی می‌کرد از کار در دوچرخه‌سازی گفت.« ۷ سال در تعمیرگاه دوچرخه کار می‌کردم. برای تعمیر دوچرخه و سرهم کردن قطعات ریز باید چشم‌های تیزبین داشته باشی اما من با کمک گرفتن از حس لامسه همه قطعات ریز و درشت دوچرخه را می‌شناختم و به سرعت آنها را سرهم می‌کردم. با شنیدن صدای رکاب و چرخ دوچرخه متوجه ایراد آن می‌شدم.» ابوالفضل اشاره‌ای هم به حضور مادر در مسابقات فرزندانش کرد و ادامه داد: «اگر مسابقات در اردبیل برگزار می‌شد مادرم برای دیدن مسابقات ما می‌آمد اما در شهر‌ها یا کشورهای دیگر اولین نفری که با ما تماس می‌گرفت مادر بود و حال ما را جویا می‌شد. همیشه نگران وضعیت غذا و استراحت ما در طول مسابقات است و هیچگاه او را خسته و بی‌حوصله ندیده‌ام. رابطه من و مادرم فراتر از مادر و فرزندی است و او برای من مثل یک دوست می‌ماند. چند سالی است با اضافه شدن دو نوه به خانواده مادرم از همیشه خوشحال‌تر است.»
ابوالفضل از بی‌توجهی مسئولان نسبت به نابینایان هم گلایه‌مند بود. من و برادرانم با وجود تحصیلات عالی و مدال‌های رنگارنگی که برای کشور و شهرمان کسب کرده‌ایم هنوز بیکاریم. محمد فوق لیسانس حقوق جزا است اما بیکار است و مسئولان توجهی به توانایی‌های افراد نابینا و کم بینا نمی‌کنند.

غصه‌های مادر را دیده‌ام
از لرزش صدا و بغضی که سعی می‌کند آن را مخفی کند متوجه اشک‌های مادرم می‌شوم. این طبیعی است که مادر هم در زندگی یک جاهایی کم بیاورد اما مثل کوه استوار است. این را زهرا جواهری آخرین فرزند خانواده می‌گوید. تنها دختری است که کم بیناست. او این روزها مونس و سنگ صبور مادر شده و در مقطع دوم دبیرستان تحصیل می‌کند. می‌گوید: «ازخط بریل استفاده می‌کنم و همه امید و آرزویم این است که با موفقیت در تحصیل بتوانم زحمت مادرم را جبران کنم. با وجود کم بینایی می‌توانم چهره‌ها را از نزدیک ببینم و می‌دانم که صورت مادرم چقدر زیباست. همه ما خواهرها و برادرها سعی می‌کنیم که به او احترام بگذاریم و زمانی که برای یکی از ما بچه‌ها مشکلی پیش بیاید مادر تنها کسی است که بیشتر از همه غصه می‌خورد. او سعی می‌کند تا بچه‌ها وقتی از دانشگاه یا تمرین ورزشی به خانه می‌آیند آسایش داشته و هیچ کمبودی نداشته باشند. مادرم نه تنها مادر نمونه استان اردبیل که به نظرم بهترین مادر دنیا است.»

به نام مادر
صدای نفس نفس زدن‌هایش را می‌شد از کیلومترها دورتر شنید. دانشجوی ترم آخر کارشناسی تربیت بدنی است و این روزها تمرینات سنگینی را برای حضور در رقابت‌های جهانی وزنه‌برداری نابینایان و کم بینایان مصر پشت سر می‌گذارد و می‌خواهد بازهم مدال خوشرنگ دیگری به مادر هدیه کند. احد ۲۸ بهار را پشت سر گذاشته است و تنها یک آرزو دارد. آرزویی تلخ اما با همین یک جمله عشق و علاقه‌اش را به مادر نشان می‌دهد. می‌گوید: از خدا خواسته‌ام مرا جلوتر از مادرم از این دنیا ببرد چون طاقت دوری او را ندارم. احد علاوه بر ورزش وزنه‌برداری قدرتی در تحصیلات موفق است. او از سختی‌های مادر در زندگی اینگونه روایت می‌کند: «همیشه از اطرافیان گلایه می‌کنم که چرا با وجود آنکه می‌دانستند به دلیل مشکل ژنتیکی ممکن است بچه‌ها نابینا یا کم بینا به دنیا بیایند بازهم اجازه می‌دادند که آنها بچه دار شوند. شاید هیچ کسی به اندازه مادرم این سالها رنج و سختی را تحمل نکرده است. کنار او پدرم هم سالهاست بار زندگی ۵ فرزند نابینا و کم بینا را به دوش می‌کشد.
احد با درجه نابینایی B3 توانست بارها افتخار کشور و استان خود باشد. از سال ۸۹ وارد تیم ملی وزنه‌برداری نابینایان شد سال بعد کاپ قهرمانی کشور را به خانه آورد. وی درباره اینکه چطور سراغ ورزش وزنه‌برداری رفت گفت: بعد از اینکه ورزش گلبال در اردبیل به دلیل نداشتن مربی منحل شد سراغ وزنه‌برداری رفتم و در اولین گام سال ۲۰۱۰ با قهرمانی در رقابت‌های جهانی امریکا با ثبت رکورد جدید ۶۸۷.۵ کیلوگرم در پاورلیفتینگ نابینایان قهرمان شدم. در رقابت‌های چین هم رکورد وزنه‌برداری را از ۵۵۲.۵ کیلوگرم به ۶۲۲.۵ کیلوگرم افزایش دادم و صاحب مدال طلا شدم. ۸ دوره هم در رقابت‌های جهانی قهرمان شدم و این روزها هم برای رقابت‌های جهانی مصر که ۱۰ روز دیگر برگزار می‌شود آماده می‌شوم. البته این راهی بود که قبل از من محمد و علی برادران بزرگترم رفته بودند. من همه این موفقیت‌ها را مدیون مادرم هستم. او هیچگاه اجازه نداد کم بینایی و نابینایی مانع پیشرفت ما بشود و با تشویق‌ها و حمایت‌های او بود که همه ما در کنار درس توانستیم در ورزش هم موفق باشیم. تنها آرزوی من این است که جلوتر از مادرم از دنیا بروم زیرا طاقت نبودن این فرشته را ندارم.

منبع: مجله ایران بانو

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.