شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود؛ شعری از حسین منزوی

شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود
کامی از عمر که همراه تو راندم خوش بود

در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود

و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود

به چمنزار غزل با نی سحر آور خود
وقتی آن چشم غزالانه چراندم خوش بود

من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود

فالی از دفتر حافظ که برای دل تو
زدم و آن غزل ناب که خواندم خوش بود

گر چه با ساعت من ثانیه ها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.