گفتوگو با شیدا شکروی، بانوی هنرمند معلول
همه کارها را به پاهایم سپردهام
باور اینکه یک نفر با نداشتن دو دست و کلیههایی که دیگر همراهیاش نمیکنند و دهها مشکل دیگر همچنان میخندد و لبخند را به همه اطرافیان هدیه میدهد شاید کمی عجیب و حتی تخیلی باشد اما این یک واقعیت است. بانوی هنرمندی که بهجای دست از پاهایش برای خلق زندگی کمک میگیرد و هیچ گاه تسلیم سختیها و مشکلات نمیشود. از نگاه ترحمآمیز دیگران بیزار است و روزهای دیالیز میتوان صدای خنده بیماران را از اتاقی که او در آن بستری است شنید. صحبت از شیدا شُکرَوی است. بانویی که آوازه نقاشیهایش تا سوئیس هم رفته است و در نمایشگاههای نقاشی تا او را در حال نقاشی با پا نبینید باور نمیکنید او خالق این تابلوهای زیبا است. میگوید همیشه سرم بالا است و عاشق آسمان هستم. خوشحالم بدون دست به دنیا آمدم و اگر این گونه نمیشد هیچ گاه در این جایگاه نبودم. دنیای او بدون دست معنا پیدا کرده است و این را میتوان در شخصیتهای نقاشیهایش که دست ندارند حس کرد. شیدا فارغالتحصیل رشته حقوق است اما هیچ وکیل و دادگاهی حاضر نشد فرصتی به او برای نشان دادن تواناییهایش بدهد و اینگونه مسیر زندگیاش تغییر کرد و توانست استعدادش را با آب رنگ روی بوم به تصویر بکشد. تابلوهای شیدا شُکرَوی امروز در گالریهای مشهد و تهران و سوئیس به نمایش در میآید و تنها آرزوی او این است که یک روز بتواند در لندن نمایشگاهی از کارهایش برپا کند.
وقتی بدون دست آمدم
تیرماه ۱۳۵۷ در مشهد به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده ۷ نفری هستم. ۴ خواهر و یک برادر که فقط من در میان آنها معلول به دنیا آمدم. در خانواده ما سابقه معلولیت وجود نداشت و آنطور که مادرم میگوید زمانی که مرا باردار بود با تجویز پزشک برای تهوع بارداری از قرصهای آلمانی ضد تهوع استفاده کرد و همین قرصها آسیب شدیدی به جنین وارد کرد و من بدون دست به دنیا آمدم. البته سالها بعد شرکت آلمانی تولیدکننده قرصها با عذرخواهی از کسانی که به خاطر مصرف این قرصها آسیب دیده بودند اعلام کرد این قرصها به مرحله آزمایش انسانی نرسیده بود و هرکسی آسیب دیده و توانایی اثبات آن را دارد به او غرامت پرداخت میکنند. البته آن سالها کسی دنبال جمعآوری مدرک نبود و ما هم چیزی برای شکایت نداشتیم. شیدا با لبخند از روزی که به دنیا آمد و پزشکان میخواستند او را کالبد شکافی کنند، گفت: وقتی به دنیا آمدم پزشکان اجازه نمیدادند مرا به پدر و مادرم تحویل بدهند و تصور میکردند با کالبد شکافی میتوانند کاری کنند دست های من رشد کنند. اما پدر و مادرم اجازه ندادند و مرا همراه خودشان به خانه آوردند. شانس بزرگی که در زندگی پیدا کردم این بود که فرزند دوم بودم و خواهر بزرگتر از خودم داشتم. دوران کودکی هیچگاه این سؤال ذهنم را درگیر نکرد که چرا من مثل بقیه بچهها دست ندارم. سعی میکردم هرکاری که خواهر بزرگترم انجام میدهد من هم انجام بدهم. مادرم تعریف میکند یک بار وقتی شیشه شیر روی زمین بود آن را با پا برداشتم و در دهان گذاشتم. این کار من باعث شد تا خانواده کارهایی که نیاز بود با دست انجام شود به پاهای من بسپارند. خواهرم با کمک دستهایش با اسباببازیها سرگرم میشد و من با پاهایم. یک بار هم وقتی دفتر و مداد خواهرم روی زمین بود مداد را میان انگشتهای پاهایم قرار دادم و شروع کردم به کشیدن نقاشی. این کار باعث شد تا نگرانی مادرم برای تحصیل من برطرف شود. آن سالها مدرسه ویژه معلولان وجود نداشت و در مدارس استثنایی بچههایی که نابینا یا عقب مانده ذهنی بودند درس میخواندند. قبل از شروع سال تحصیلی به بهزیستی رفتیم و از من تست هوش گرفتند و اعلام کردند ضریب هوشیام بالا است و میتوانم در مدارس عادی درس بخوانم.
پدر مرا به مدرسهای در منطقه کوهسنگی برد وثبتنام کرد. از آنجایی که نجار و کابینت ساز بود دست به کار شد و یک میز و صندلی برایم درست کرد تا براحتی بتوانم کارهایم را روی میز انجام بدهم. روز اول مدرسه میز را سر کلاس آورد و من جلوتر از همه بچهها روی میز و صندلیام مینشستم. محبوب همه بچهها و معلمها شده بودم. جثه کوچکی داشتم اما خیلی خوش صحبت بودم و شعر میخواندم و برای همه جذاب بود که همه کارهایم را با پا انجام میدهم. نوع تربیت مادرم باعث شد تا هیچ گاه وابسته نباشم و همه کارهایم را خودم انجام بدهم. من هیچ فرقی با دیگران ندارم و هرکاری را که دیگران با دست انجام میدهند من با پا انجام میدهم.
به خاطر پدر
شیدا فارغالتحصیل رشته حقوق است ولی این رشته انتخاب او نبود. بهخاطر پدر آن را انتخاب کرد اما سرنوشت او را در مسیری قرار داد تا سرانجام بهدنبال علاقهاش برود. علاقه زیادی به نقاشی داشتم اما از آنجایی که این رشته در دانشگاههای مشهد نبود و نمیتوانستم به شهر دیگری بروم به توصیه پدرم رشته حقوق را انتخاب کردم. پدر دوست داشت وکیل شوم و در دادگاه بتوانم از حق دفاع کنم. متأسفانه همه مثل پدرم فکر نمیکردند و برای دوره کارورزی هیچ دفتر وکالت یا دادگاهی مرا قبول نکرد. آنها نمیخواستند این فرصت را به یک معلول بدهند تا واحدهای عملی را بهصورت کارورزی بیاموزد و در همان نگاه اول جواب رد میدادند در حالی که داشتن دست شرط اصلی وکالت نیست و کسی که دست ندارد هم میتواند وکیل خوبی شود. این شرایط باعث شد تا سال ۸۵ بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه به سراغ علاقهام یعنی نقاشی بروم. شیدا ادامه داد: زیر نظر استاد جواد حسنزاده نقاشی آموختم و مسیر زندگیام تغییر کرد. مدتها نقاشی کشیدم تا اینکه سبک خودم را پیدا کردم. پست مدرن و انتزاعی با آبرنگ سبک نقاشیهای من است. قبل از نقاشی چیزی را که میخواهم بکشم در ذهنم تداعی میکنم و شروع به کشیدن آن روی کاغذ میکنم. آبرنگ را دوست دارم زیرا از کودکی عاشق آب و رنگ بودم و به من شادابی و لطافت میداد.
سرم همیشه بالاست
دختر سر به هوایی هستم اما نه اینکه علاقهای به اطراف نداشته باشم علاقه زیادی به آسمان بالای سرم دارد. شیدا با لبخند از آسمان و ستاره و ماه میگوید: نقاشی تنها منبع درآمد من است و معمولاً هر ۴ ماه یک بار نمایشگاهی از آثارم برپا میکنم و تابلوهای نقاشیام را به فروش میرسانم. به کهکشان، ماه و ستاره و دنیای بالای سرم علاقه زیادی دارم و معمولاً در همه نقاشیها آسمان نقش اصلی را دارد. سرم همیشه بالاست و مبهوت دنیای اطراف هستم. عاشق مولانا هستم زیرا مولانا همیشه سر به آسمان داشت و بهترین تابلویی که نقاشی کردم تصویری از مولانا در یک آسمان بیکران بود. انسانهایی که در نقاشی به تصویر میکشم فیگورهای انتزاعی هستند که دست ندارند.
آرزو دارم که یک روز بتوانم در لندن نمایشگاه نقاشی بزنم. اگر یک روز به آنجا رفتم دوست دارم آسمان آن شهر را نقاشی کنم.
آخرین نمایشگاهی که برگزار کردم در جهاد دانشگاهی مشهد بود که تعدادی از تابلوهای نقاشی را فروختم. قیمت تابلوها معمولاً بین یک تا دو میلیون تومان است. ۱۵ اسفند هم نمایشگاهی در برج میلاد تهران برگزار خواهم کرد و مسئولان این نمایشگاه اعلام کردهاند که باید ۱۰۰ اثر در این نمایشگاه به نمایش بگذارم و این بسیار سخت است و این روزها همه زندگیام را پای تمام کردن نقاشیها گذاشته ام. در چند نمایشگاهی که برگزار کردهام برخورد مردم برایم جالب بود. آنها بعد از دیدن تابلوها از من میپرسیدند واقعاً این نقاشیها کار خودت است؟ برای آنها کمی عجیب بود کسی بتواند با پاهایش این نقاشیها را بکشد. رنگ همه آثار من شاد است و گاهی اوقات تک رنگ مشکی کار میکنم اما در کل دوست دارم در نقاشیهایم شادی را به کسی که میبیند منتقل کنم.
باید زندگی کرد
همه کارهای زندگی از جمله آشپزی و خیاطی و رفت و آمد را خودم انجام میدهم و هیچ گاه احساس کمبود نکردم. همیشه از گوشه نشینی و غصه خوردن بیزارم و همیشه سعی میکنم همه با دیدن من شاد شوند. سالها با بیماری کلیه دست به گریبان بودم تا اینکه سرانجام سال ۹۰ مجبور شدم پیوند کلیه بشوم. سال ۸۸ متوجه شدم که از همان بدو تولد، یک کلیه نداشتم و همان یکی باقی مانده هم از کار افتاده است. یک کلیه به مبلغ ۱۰ میلیون تومان خریدم تا از درد و رنج نجات پیدا کنم. این کلیه ۷ سال با من بود اما بهدلیل تحریم دارو مجبور شدم به مدت سه ماه از داروی جایگزین آن استفاده کنم و همین امر باعث شد تا کلیه پیوندی از کار بیفتد و مدتها است که دیالیز میشوم. داروی بیماران دیالیزی هم به سختی پیدا میشود و بهطور مثال برای یک آمپول جلوگیری از لخته شدن خون باید ۱۲۰ هزار تومان هزینه کنم. با وجود این سختیها همیشه سعی میکنم تا اطرافیان را شاد کنم. سه روز در هفته برای دیالیز به بیمارستان میروم و ۴ ساعت زیر دستگاه دیالیز هستم و در این مدت با فریاد بیماران دیگر را از خواب بیدار میکنم و همراه هم آواز میخوانیم و میخندیم بهطوری که هر بار به آنجا میروم پرسنل دیالیز میگویند بازهم سرو کله بمب انرژی پیدا شد. معتقدم در دنیایی که همه به سختی برای زندگیشان تلاش میکنند من نمیتوانم بارم را روی دوش فرد دیگری بیندازم و باید با این بیماری کنار بیایم. به اعتقاد من مرگ زمان خاص خودش را دارد و تا رسیدن زمان آن باید زندگی کرد. زندگی دوره کوتاهی است برا ی اینکه خودمان را نشان بدهیم.
نان هنر
من دست نداشتم تا از بازوهایم نان زندگی بهدست بیاورم و باید از هنرم نان درمی آوردم. این جملهای بود که استادم به من میگفت و باعث شد تا به شکل جدی نقاشی را دنبال کنم و روزی که اولین تابلوی نقاشیام را فروختم انگیزهام برای ادامه راه چند برابر شد. در نمایشگاه بینالمللی تهران کارگاه نقاشی برگزار کرده بودم و یکی از بازدیدکنندهها تابلوی نقاشی که به شکل مبتدی کشیده بودم را به مبلغ ۱۵ هزار تومان خرید و با این کار انگیزهام بیشتر شد. در دنیای نقاشیها آرامشی عمیق بعد از خلق یک اثر هنری به من میرسد.
اینکه چطور عضو انجمن نقاشان سوئیس شدم بهروزهایی بازمی گردد که در تهران نمایشگاه نقاشی از تابلوهایم داشتم. یکی از کسانی که رابط بین هنرمندان نقاش معلول ایران و خارج از کشور است زمینه حضورم را در انجمن نقاشان سوئیس فراهم کرد. در این انجمن همه نقاشهایی که از سراسر دنیا حضور دارند معلول هستند و بعد از تأیید کمیسیون پزشکی چند فیلم از نقاشی کشیدن آنها به همراه چند اثر نقاشی به دفتر این انجمن در سوئیس ارسال میشود بعد از تأیید نهایی به عضویت این انجمن در میآیند. سالهاست که با این انجمن فعالیت کرده و هرسال سعی میکنم در حرفه نقاشی پیشرفت کنم. این انجمن هر سال تعدادی از نقاشیهای مرا میخرد. البته قوانین سختی هم دارند و هر دوره سه ساله از ما امتحان میگیرند و باید در هنر نقاشی پیشرفت داشته باشیم. هر ماه دو اثر نقاشی برای فروش به انجمن میفرستم. در امتحانات دورهای این انجمن باید چند اثر جدید به همراه فیلم برای آنها ارسال کنیم و با توجه به شناختی که آنها از اثر هر یک از نقاشان انجمن دارند کسی نمیتواند اثر دیگری را ارسال کند. درصورتی که داوران این انجمن احساس کنند در این کار پیشرفت داشتهایم عضویت در این انجمن را برای ما تمدید میکنند. خوشحالم بهعنوان یک ایرانی عضو این انجمن معتبر جهانی هستم و میتوانم آثارم را در عرصه بینالمللی هم به نمایش دربیاورم.
منبع: مجله ایران بانو