این زوج در انتظار بیقرارشان شعری از توماس ترانسترومر
چراغ را خاموش می کنند
و حباب سپیدش لحظه ای سوسو میزند
پیش ازآنکه چون قرصی در لیوان ِ تاریکی حل شود
بعد پرواز میکنند
دیوارهای هتل به تاریکی ِآسمان پرتاب میشوند .
جزرو مد عشق فرونشسته و میخوابند
اما پنهانترین فکرهایشان همدیگر را مییابند
مثل دو رنگ که روی برگی خیس
درنقاشی کودک دبستانی
به هم میرسند و با هم یکی میشوند.
تاریک و ساکت است
اما شهر با پنجرههای خاموش
شبانه نزدیکترشده
خانهها نزدیکترشده
انبوه مردم نزدیکتر آمدهاند
در انتظار بیقرارشان
با چهرههایی که چیزی نمیگویند.
توماس ترانسترومر