مرور رده
ادبیات
غزل شماره ۹۹: دل من در هوای روی فرخ
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۸: اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیدهام شده یک چشمه در…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۷: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه داش آکل نوشته صادق هدایت
همه ی اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکارستم سایه ی یکدیگر را با تیر میزدند. یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه ی دو میلی چندک زده بود، همانجا که پاتوغ قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شله ی سرخ کشیده بود. پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۶: درد ما را نیست درمان الغیاث
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۵: مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۴: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه تصادف نوشته سیمین دانشور
بدبختی ما از وقتی شروع شد که صدیقه خانم همسایه دیواربه دیوارمان ماشین خرید با دستکش سفید و عینک سیاه پشت فرمان نشست. صبح که از خانه درامدم دیدمش. تعارف کرد که سوار بشوم، بی اینکه سوار بشوم اشهدم را به پیش بینی حوادث آینده خواندم که از دو…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۳: چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۲: میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
خوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۹۱: ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
۲۸ اردیبهشت؛ روز خیام؛ اختر بیکرانه
«سطحی نگری و ساده انگاری سبب گردیده که خیام درست فهمیده نشده باشد. خیام لاقیدی را یاد نمی دهد. او ما را به ادراک فهم زمان می رساند. مگر میشود کسی که دقیقترین تقویم را براساس فصول ایرانی تنظیم کند، بیقید باشد. او در رصد کردن ستارهها هم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...