مرور رده

ادبیات

غزل شماره ۱۱۸: آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافت در میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذار کاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقوا تا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیست…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۷: دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد به چمن…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۶: کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد محقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سر طاعت نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد به پای بوس تو دست کسی رسید که…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه لانه نوشته فرانتس کافکا

ساختمان لانه‌ام را به پایان رسانده‌ام و به نظر می‌رسد که کارم با موفقیت توأم بوده است. از بیرون فقط سوراخ بزرگی دیده می‌شود، اما این سوراخ به هیچ جا نمی‌رسد برای این‌که وقتی چند گامی در آن بروید به یک صخره محکم طبیعی می‌رسید؛ من هیچ ادعا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۴: همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد به بارگاه تو چون باد را نباشد بار…
ادامه مطلب ...

ده داستان برتر جهان از دید صفحه ادبی روزنامه گاردین

«آمریکایی آرام» نوشته‌ی گراهام گرین: گراهام گرین نویسنده‌ی بی‌نظیر انگلیسی، رمان «آمریکایی آرام» را در سال ۱۹۵۵ نوشته و به‌باور خیلی از منتقدان، این رمان بهترین اثرش هم محسوب می‌شود و تا به حال هم یک بار در سال ۱۹۵۸ و بار دوم در سال ۲۰۰۲…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۳: بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طره فلانی داد دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش به دلستانی داد شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد تنش درست و دلش شاد باد و خاطر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۲: آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد گنج زر گر نبود کنج…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۱: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۰: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه کنت دراکولا نوشته وودی آلن

جایی در ترانسیلوانیا کنت دراکولا در تابوتش دراز کشیده و منتظر بود تا شب از گرد راه برسد. کنت نه تنها به حمام آفتاب علاقه‌ای نداشت، بلکه اصولاً از دیدن ریخت آفتاب بیزار بود، چون قرار گرفتن در معرض نور آفتاب پوست او را برنزه نمی‌کرد، کباب…
ادامه مطلب ...