مرور رده

ادبیات

غزل شماره ۱۲۷: روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنی طلعت تو ماه ندارد پیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانم خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل من آینه دانی که تاب آه ندارد شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد…
ادامه مطلب ...

مرگ اندیشی در جریان شعر معاصر

اگر شعر امروز واقعا شعر زندگی باشد، باید حضور مرگ در شعر، عمیق تر و بیشتر از گذشته شده باشد، چرا که مهم ترین اتفاق هر زندگی مرگ است. مرگ و زندگی چنان در هم آمیخته شده که وجود یکی بدون دیگری بی معنی است. اگر در اشعار کلا سیک، نگاه به مرگ،…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۶: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل فراغت نتوان…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۵: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که…
ادامه مطلب ...

پایان رمان خشم و هیاهو نوشته ویلیام فاکنر

دیلسی تنش را جلو و عقب می‌برد و سربن را نوازش می‌کرد. گفت: ای عیسی، آخه تا کی؟ لاستر گفت: ننه جون! من می‌تونم اون درشکه رو برونم. دیلسی گفت: جفت تونو می‌کشی. از بدجنسی این کارو می‌کنی. می‌دونم خیلی باهوشی ولی خاطرم ازت جمع نیست... لاتسر،…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۴: آن که از سنبل او غالیه تابی دارد

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود می‌گذری همچون باد چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف آفتابیست که در پیش سحابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۳: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۲: هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۱: هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۲۰: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه اندوه نوشته آنتون پاولوویچ چخوف

گرگ و میش غروب است. برف‌دانه های درشت آبدار به گرد فا نوس‌‌هایی که دمی‌پیش روشنشان کرده اند، با تأنی می‌‌چرخند وهمچون پوششی نازک و نرم، روی شیروانی‌ها و پشت اسب‌ها و بر شانه‌ها و کلاه‌های رهگذران می‌نشیند. ایونا پتاپف سورچی سراپا سفید گشته…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۱۹: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دل به دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست…
ادامه مطلب ...