مرور رده

ادبیات

غزل شماره ۱۴۶: صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۵: چه مستیست ندانم که رو به ما آورد

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد رسیدن گل و نسرین به…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۴: به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد

به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۳: سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد دیدمش خرم و خندان قدح…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۲: دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چاره مخموری کرد نه به هفت آب که رنگش به…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد برقی…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۰: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فروگذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه داس نوشته ری داگلاس بردبری

جاده که مانند سایر جاده‌های از وسط دره و بین زمین‌های سنگلاخ و لم یزرع، درختان بلوط و از نزدیک گندم‌زاری وحشی و تک افتاده می‌‌گذشت پس از عبور از کنار خانه سفید کوچکی که در میان گندم‌زار بود چنان‌ که گوئی ادامه‌اش بی‌فایده است ناگهان به…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۳۹: رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۳۸: یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک رهنمونیم به پای علم داد نکرد دل به امید صدایی که مگر در…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۳۷: دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطف‌های بی‌کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان…
ادامه مطلب ...

احساس و عاطفه و شعر

مسلما احساس و عاطفه در شعر از اهمیت و جایگاه والا یی برخوردار است. کما این که اغلب اهل دل شعر را احساس و عاطفه می دانند. یعنی آن چه که سروده می شود و در اختیار جامعه قرار می گیرد، حاصل احساس و عاطفه است و البته این مهم در ادبیات فارسی و در…
ادامه مطلب ...