مرور رده

ادبیات

غزل شماره ۱۵۵: اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دم از وفاداری چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۵۴: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار…
ادامه مطلب ...

حضور زن در اسرار شاهنامه

زنان شاهنامه کجا ایستاده اند... در شاهنامه ی فردوسی نزدیک به زن نقش آفرینی می کنند که البته بیش تر آن ها در دوره پهلوانی می زیند. به درستی می توان گفت که در هیچ کتاب دیگری در ادب کهن پارسی تا بدین پایه زنان خردمند و ستوده وجود ندارند. و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۵۳: سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امیدواران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خنده‌ای خوش بر غرور کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۵۲: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۵۱: دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه جای دنج تمیز و پر نور نوشته ارنست همینگوی

دیروقت‌ بود و همه‌ کافه‌ را ترک‌ کرده‌ بودند، جز پیرمرد که‌ در سایه‌ای‌ که‌برگ‌های‌ درخت‌ در زیرِ نورِ چراغ‌ برق‌ ساخته‌ بودند نشسته‌ بود. در طول‌ روزخیابان‌ خاک‌آلود بود ولی‌ در شب‌ شبنم‌ گرد و غبار را فرو می‌نشاند و پیرمرددوست‌ داشت‌ تا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۵۰: ساقی ار باده از این دست به جام اندازد

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف سر و دستار نداند که کدام اندازد زاهد خام که انکار…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۹: دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین که فکری در درون ما از این بهتر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۸: یارم چو قدح به دست گیرد

یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتاده‌ام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتاده‌ام به زاری آیا بود آن که دست گیرد خرم دل آن که همچو حافظ جامی…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه زیر درخت لیل نوشته هوشنگ گلشیری

درخت عجیبی است لیل. ساقه‌هاش همه به شکل ریشه، رشته رشته، در خاک فرو رفته‌اند و گاهی هم چند ریشه‌ی گره خورده مثل کنده‌ای یا تخته سنگی از تنه‌ی آن آویخته‌اند. برگ‌هاش پهن و گوشت دارند و میوه‌اش فندق مانند اما به رنگ سرخ جگری است. حتی در اولین…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۴۷: نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان در این جهان ز برای دل رهی آورد همی‌رویم به شیراز با عنایت بخت زهی…
ادامه مطلب ...