مرور رده

ادبیات

یادی از شهریار شاعر پارسی گوی آذری زبان

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسی‌گوی آذری‌زبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قره‌چمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد…
ادامه مطلب ...

زلزلۀ عشق، غزلی از الهام حق مرادخان

خنده بر لب دارم و، اما درونم شاد نیست دل اگر دربند باشد، روح هم آزاد نیست وصف حالم عاشقی تنهاست؛کز بخت بدش سهمش از معشوق، جز دلتنگی و غمباد نیست فصل های زندگی وقتی زمستانی شوند فرق، بین آذر و اسفند یا مرداد نیست مرغ پیغام دعا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۷۱: دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۷۰: زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۹: یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد رواست در بر اگر می‌تپد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۷: ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۶: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد صبح امید که بد معتکف پرده…
ادامه مطلب ...

نگاهی به رمان چراغ ها را من خاموش می‌کنم

حرکت با چراغ خاموش ۱- دیگر امروزه شکی نیست که گفتمان، ساخت، تکنیک روایی و سیاق نوشتاری رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» یک مبدا تاریخی و نقطه عطف در ادبیات داستانی معاصر ایران است. این موقعیت شاخص، فارغ از ارزش داوری کیفی جریان های متاثر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۵: مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۴: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۶۳: گل بی رخ یار خوش نباشد

گل بی رخ یار خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد طرف چمن و طواف بستان بی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو و حالت گل بی صوت هزار خوش نباشد با یار شکرلب گل اندام بی بوس و کنار خوش نباشد هر نقش که دست عقل بندد جز نقش نگار…
ادامه مطلب ...