مرور رده

ادبیات

غزل شماره ۴۲: حال دل با تو گفتنم هوس است

حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس است شب قدری چنین عزیز شریف با تو تا روز خفتنم هوس است وه که دردانه‌ای چنین نازک در شب تار سفتنم هوس است ای صبا امشبم مدد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۴۱: اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است به آب دیده…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۴۰: المنه لله که در میکده باز است

المنه لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است رازی که بر غیر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۹: باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای کت خون ما حلالتر از شیر مادر است چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است از آستان پیر مغان سر چرا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۸: بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۷: بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۶: تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست زلف مشکین تو در…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۵: برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۴: رواق منظر چشم من آشیانه توست

رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۳: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۲: خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۱: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است…
ادامه مطلب ...