نگاهی به داستان کوتاه قفس، نوشتۀ صادق چوبک
پس از شهریور ۱۳۲۰ که دیکتاتور (رضا شاه پهلوی) رفته بود، جامعه با بلاتکلیفی، «آزادی» را تجربه می کرد. حاکمیت ضربه های خود را یکی پس از دیگری وارد می کرد و مردم، بی بهره از رهبری آگاه، از حادثه ای به حادثه ی دیگر رانده می شدند، تا عاقبت پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بار دیگر به استبداد و دیکتاتوری تن دادند.
حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» اشاره می کند: «صادق چوبک در داستان تمثیلی «قفس»، این وضعیت را با لحنی خسته و ناامیدوارانه می نویسد:«همه منتظر و چشم به راه بودند. سرگشته و بی تکلیف بودند. رهایی نبود. جای زیست و گریز نبود. فرار از آن منجلاب نبود. آنها با یک محکومیت دسته جمعی در سردی و بیگانگی و تنهایی و سرگشتگی و چشم براهی برای خودشان می پلکیدند.»گاه گاه در قفس باز میشود و دستی سیاه و چرکین به درون می آید و یکی را می برد تا کارد بر حلقش بمالد. «به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد. دستی سیاه سوخته و رگ درآمده و چرکین و شوم و پینه بسته تو قفس رانده شد و میان همقفسان به کند و کاو درآمد. دست با سنگدلی و خشم و بی اعتنایی در میان آن به درو افتاد و آشوبی پدیدار کرد. هم قفسان بوی مرگ آلود آشنایی شنیدند و پرپر زدند و زیر پروبال هم پنهان شدند. دست بالای سرشان می چرخید و مانند آهنربای نیرومندی آنها را چون براده آهن میلرزاند. دست همه جا گشت و از بیرون چشمی چون رادار آنرا راهنمایی میکرد تا سرانجام بیخ بال جوجهی ریقونهای چسبید و آن را از آن میان بلند کرد.»این دست میتواند هم خصلت ترسناک استبداد و دیکتاتوری سیاسی را نمایش دهد و هم نشانهی سرنوشت کور و قَدری باشد. بقیه ی آنها که در قفس اند، بی اعتنا به مرگ دیگران، به نوک زدن در کثافت و شهوترانی مشغولند. «اما هنوز دست و جوجهای که در آن تقلا و جیک جیک میکرد و پروبال میزد، بالای سر مرغ و خروسهای دیگر میچرخید و از قفس بیرون نرفته بود که دوباره آنها سرگرم چریدن در آن منجلاب و تو سری خوردن شدند. سردی و گرسنگی و سرگشتگی و بیگانگی و چشم به راهی به جای خود بود. همه بیگانه و بیاعتنا و بی مهر، بربر نگاه میکردند و با چنگال، خودشان را می خاراندند.»این تصویر، بلاتکلیفی، بی عملی و دستپاچگی جماعت را نشان می دهد. جماعتی که هیچ کاری انجام نمی دهند. تقدیر خود را پذیرفته اند و به هر نوع تباهی تن داده اند.نویسنده، آغاز داستان را هوشمندانه و به زیبایی با آوردن نام پرندگان در فضای داخل و اطراف قفس، در واقع به قومیت های مختلف در کشور اشاره می کند که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند.«قفسی پُر از مرغ و خروسهای خصی و لاری و رسمی و کلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دمکل و پاکوتاه و جوجههای لندوک مافنگی، کنار پیاده رو، لب جوی یخ بستهای گذاشته شده بود. توی جو، تفاله چای و خون دلمه شده و انار آبلمبو و پوست پرتقال و برگهای خشک و زرت و زنبیلهای دیگر قاتی یخ، بسته شده بود.»
صادق چوبک در فضا سازی و صحنه پردازی بسیار قدرتمند و جزیی نگر است. او با نگاه تیزبین خود کوچکترین اجزای صحنه را طوری وصف میکند که قابل درک بوده، تاثیر بهخصوصی روی مخاطب میگذارد؛ گاهی هم با استفاده از تشبیهها و استعارهها یک تصویر کلی به مخاطب میدهد. چوبک واقعیتهای اجتماعی جامعه را بی پرده جلوی چشم خواننده می آورد. او واقعیت ها را بدون آن که در آنها دخل و تصرف کند، پُررنگ تر و زننده تر جلوه میدهد.
استاد جمال میرصادقی (داستان نویس و مدرس داستان نویسی) در کتاب «عناصر داستان»مینویسد: «زبان داستانهای چوبک، زبانی است تصویری. به این معنی که از تشبیهات و استعارهها بیشتر مدد میگیرد تا عبارتهای توضیحی و جملههای تشریحی. با تشبیهات و تعبیرات و استعارهها به روانی و شفافیت و قدرت تجسمی نثر میافزاید. گفتوگوهای شخصیتهای داستان چنان در جای خود، به درستی و دقت نشسته است که گویی شخصیتهای داستان غیر از آنچه که نویسنده در دهان آنها گذاشته است، نمیتوانند چیز دیگری به زبان بیاورند.»
منبع: روزنامه ابتکار