گفتو گو با هانیه پوربصیریان، معروف به «دکتر فداکار»
دکتر نیستم خیلی هم ترسو هستم!
صدایش درنمیآید. به طناب چسبیده است. قرار است با طناب از عرض رودخانه خروشان عبور کند و خود را به آن طرف، به خشکی برساند. یک نفر از محلیها راهنماییاش میکند: «نگران نباش. این طنابو سفت بگیر» دوربین میلرزد. صدای پشت دوربین میگوید: «دکتر یه بیمار بدحال اون طرف داره… با اینکه میترسه ولی جون خودشو به خطر انداخته» اینجا لرستان است. یکی از روستاهای سیلزدهای که رودخانه خروشان، راه ارتباطی را به کلی ویران کرده و تنها راه هم برای رسیدن به روستا استفاده از زیپلاین است. حال در این شرایط، یک بیمار هم در روستا نیاز به امداد پزشکی دارد. داستان دختری که در فضای مجازی با هشتگ «دکتر-فداکار» شناخته میشود، همین قدر ساده است. اسمش هانیه پوربصیریان است و پزشک نیست. خیلی از اتفاقات دیگر هم که در فضای مجازی افتاده و به او نسبت داده شده هم وجود ندارد. هانیه خود از داستانش میگوید. هانیه بیست و سه سال سن دارد و حالا یک ماهی میشود که زندگی زناشوییاش را در رشت، با همسرش شروع کرده است. او در دانشگاه مدیریت مالی خوانده، شغلش ولی نقاشی است. او به ما میگوید: «ما روزمرگی خودمان را داشتیم و زندگی را به سبک خودمان زندگی میکردیم.» نبض نمودار روزمرگی تازه عروس داستان ما اما در یک زمانی تندتر زد و یک نقطه اوج به وجود آورد. سیل در استانهای غربی، گره داستان شد و هانیه و همسرش که پزشک است، احساس کردند که باید به کمک بروند. همین شد که همسرش که سرباز هم هست، از پادگان مرخصی گرفت تا قسم بقراطش را عملی کند. سفر دوازده ساعته آنها از رشت به پلدختر شروع شد، جایی که فیلم هم در همان جا ضبط شده است. فیلمی که عبور شجاعانه یک زن جوان با طناب را از روی سیلاب خروشان نشان میدهد و صدای مردانهای را میشنویم که می گوید برو خانم دکتر برو!
از بار خالی کردن تا پزشکی
«شرایط آنجا خیلی بد بود.» هانیه هنوز هم تصاویر سیل در یادش نشسته است، با وجود اینکه حالا دو، سه هفتهای میشود که به شهرش بازگشته و روزمرگی را از سر گرفته است، اما به قول خودش این تصاویر حالاحالاها از ذهنش بیرون نمیرود. خانههایی که در زیر گل مانده و مردمی که همه چیز خود را از دست داده بودند و زنان و مردانی که چشم امید به کمک داشتند، هنوز در ذهن و خاطره هانیه است. زمان مرخصی همسر پورنصریان محدود بود، آنها تنها، سه روز و چهارشب وقت داشتند، از این فرصت هم کمال استفاده را کردند. او میگوید: «ما برای کمک رفتیم و هر کاری هم از دستمان برمیآمد، انجام دادیم.» خالی کردن کمکهای مردمی از کامیونها، انبارگردانی و تهیه لیست نیازهای مردم سیلزده، از کارهایی است که در این مدت انجام دادند. تخصص هر دو اما در پزشکی است. با وجود اینکه هانیه در دانشگاه پزشکی نخوانده اما دورههای پیشرفته امدادرسانی را در دانشکده پرستاری شهرش گذرانده است. بعد از ورود به شهر پلدختر، گروه جمعیت امام علی(ع) را در شهر میبینند؛ گروهی که هر دو عضو آن هستند و تا همین یکی، دو سال پیش هم همسر هانیه، مسئولیت گروه را در شهر تبریز، زادگاهشان، برعهده داشت. همین میشود که بهعنوان کادر درمان فعالیتهایشان را جهت میدهند. هانیه توضیح میدهد: «شرایط بهداشتی در پلدختر خیلی بد است.» در مدت زمان کوتاه، سرزدن و رسیدگی به روستاها، وظیفهشان میشود.
باز هم این کار را میکنم
«به ما گفتند که حال یک نفر در یکی از روستاها بد است.» همین جمله باعث میشود تا هانیه و همسرش سریع اقدام کنند و بار و بنه پزشکی را جمع کنند تا برای امدادرسانی خود را به روستا برسانند. سیل اما همه راهها را از بین برده است. یک مرد که سابقه تشنج هم دارد، دچار حمله شده و جانش در خطر است. در روستا پزشکی نیست و تنها یک نفر هم که آموزش تخصصی ندیده، به کمکهای اولیه آشناست. همه این اطلاعات باعث میشود تا آنها سریع اقدام کنند. جاده نامناسب، هانیه و همسرش را درون یکی از آفرویدها مینشاند: «جاده این قدر صعبالعبور بود که سوار بر آفروید شدیم. تنها راه رسیدن به روستا همین بود.» این اما اول ماجراست. به خاطر شدت آب و سیل، تنها راه ارتباطی با روستا، یعنی پل هم از بین رفته است. حالا همه اهالی ده، تنها با زیپلاین تردد میکنند. وسیلهای که امنیت آنچنانی هم نداشته و بسیار پرخطر است. هرچند که هانیه میگوید: «یک راه کوهستانی هم وجود داشت اما ما زمانمان اندک بود.» راهی که سخت، سنگلاخی و طولانی است و برای رسیدن به روستا، چهل دقیقه از زمان آنها را میگرفت؛ بنابراین گذر از زیپلاین تنها گزینه میشود. همسر هانیه، اول از همه عبور میکند. هانیه اما میماند: «من از ارتفاع میترسم. تا به حال تجربه این کار را هم نداشتم.» تازه عروس داستان ما میگوید که خیلی ترسو است، اما قرار گرفتن در یک شهر بحرانزده، ترس نمیشناسد و او برای نجات جان بیمار، تصمیم میگیرد که ریسک کند: «سوار زیپلاین شدم و گذشتم.» هرچند که هانیه از ترس میلرزد و خودش میگوید که یکی از بدترین لحظات عمرش را تجربه کرده، اما میگوید که نجات جان یک بیمار برایش مهمتر بوده است و اگر دوباره در این وضعیت قرار گیرد، باز هم همین کار را تکرار میکند. پورنصیریان پایش را که به زمین سفت میگذارد، قلبش که حالا پرتپش به سینه میکوبد، آرام میگیرد و خود را برای خدماترسانی به اهالی روستا آماده میکند.
زنانی با مشکلات حاد
تا او و همسرش به روستا برسند، فردی که در خطر بوده است، آرام گرفته و حمله را رد کرده است. این اما دلیل نمیشود که آنها کاری نکنند. هانیه تعریف میکند که به خاطر حجب و حیای زنان روستا و شهر، مشکلاتشان را با کسی درمیان نمیگذاشتند. همین میشود که هانیه خود بهدنبال مشکلات خانمهای آنجا میرود: «آب آشامیدنی و لولهکشی در آنجا وجود ندارد. آب گلآلود است و سیل هم همه چیز را از بین برده است. وضعیت بهداشت در آنجا بد است.» همه اینها مشکلاتی را برای زنان ایجاد کرده است. عفونتها و بیماریهای زنان از مهمترین مشکلاتی است که زنان سیلزده با آن دست و پنجه نرم میکنند. هانیه میگوید که زنان با وجود تمام مشکلاتشان از حرف زدن ابا داشتند. همین میشود که هانیه خود بهدنبال بیمارانش میرود، خانه به خانه، چادر به چادر میگردد و از مشکلات خانمها میپرسد. با اینکه این کار خیلی از انرژی و زمان هانیه را هدر میداده، اما او از این کارش راضی است. او توضیح میدهد: «من از مشکلات خانمها میپرسیدم و به همسرم گزارش میدادم.» با همین روش، خانمهای سه، چهار روستایی که در زمان اقامتشان در آنجا حضور داشتند، درمان شدند.
شرایط برگشتمان بدتر بود
تا هانیه و همسرش، از حال و روز مردم روستای چمشهران، همان روستایی که به سختی واردش شدند، بپرسند و درمان را انجام دهند، خورشید خانم، غروب میکند و شب چادر سیاهش را روی آسمان میکشد. کارشان که تمام میشود، وقت رفتن فرا میرسد. مسیر صعبالعبور اما باز مشکلساز است. هیچ عکس و فیلمی از زمان برگشت نیست. هانیه میگوید که شرایط برگشتشان از رفتشان هم بدتر بوده است و البته کسی هم نبوده که این صحنهها را فیلمبرداری کند و به همه نشان دهد. پوربصیریان میگوید که هیچ کسی در شب، زمانی که همه جا تاریک است، از ده خارج نمیشود. آنها اما مجبور بودند که هرچه سریعتر به محل اسکانشان برگردند. او عنوان میکند: «اهالی ده خواهش کردند که شب را در ده بمانیم. اگر این کار را میکردیم به برنامههایی که در مدت کوتاه باید انجام میدادیم، نمیرسیدیم.» برنامهریزی و معاینه بیشتر بیماران، باعث میشود که آنها شبانه دل به جاده بزنند. شرایط برگشت از رفت هم بدتر بوده است. دهکده در یک شیب و دره قرار دارد و همین هم امکان استفاده دوباره از زیپلاین را سخت میکند. هانیه میگوید: «با طناب ما را از دره خارج کردند.» او توضیح میدهد که حتی بیشتر از زمان رفت هم ترسیده بود. او و همسرش را به طناب میبندند و چند نفر هم آنها را میکشند. هانیه هنوز صدای غرش خشمگین رودخانه در گوشش است: «همه جا تاریک بود. هیچ نوری آن منطقه را روشن نکرده و زیر پای ما هم، رودخانه عصبانی در حال عبور بود.» هانیه میگوید که این بدترین تجربه زندگیاش بوده است، اما اگر این کار را نمیکردند و شب را در روستا میماندند، زمانشان به هدر میرفت. حالا بعد از گذشت چند هفته، پاهای او و همسرش هنوز کبود است.
نمیدانستم از من فیلم میگیرند
حالا همه، هانیه را بهعنوان «پزشک فداکار» میشناسند. هانیه اما تأکید میکند: «من پزشک نیستم و در لرستان بهعنوان پزشکیار در کادر درمان خدمت میکردم.» هرچند که به خاطر همسرش و حضور در کادر درمان، همه او را دکتر صدا میزدند؛ او معتقد است که بخشی از واقعیت به اشتباه منتقل شده است. هانیه مثال میزند: «این که میگویند من ماما هستم و در روستا هم یک زن باردار وجود داشته، اشتباه است.» هانیه و همسرش به خاطر یک بیمار صرعی در منطقه حاضر شدند. بیماری که خیلی سریع هم خطر را رد میکند و بهبود مییابد. نکته جالب در داستان پورنصیریان این است که او اصلاً نمیدانسته که یک نفر در حال فیلمبرداری است. بعد از اینکه هانیه به شهرش برمیگردد، با فیلمی از خودش روبهرو میشود. واکنشش بعد از معروف شدن در فضای مجازی جالب است. او میگوید: «خندهام گرفت. فکر کردم که در آن شرایط چه کسی به فکر فیلم گرفتن بوده است! اصلاً در آن شرایط چطور به ذهنش رسیده که این کار را انجام دهد؟» هانیه و همسرش هم یک فیلم از زمان زیپلاین سواری دارند. درست روبهروی او، همسرش در آن طرف رودخانه از او فیلم میگرفته است. فیلم افراد محلی اما از همه مشهورتر است.
دکتر فداکار تعریف میکند که بعد از اینکه فیلم در فضای مجازی منتشر شد، واکنشها دو دسته شدند؛ همه کسانی که حالا بواسطه این فیلم او را شناختند از او تشکر کردند. واکنش اعضای خانوادهاش اما از همه جالبتر بوده است: «من اهل ریسک نیستم و همه میدانند که چقدر ترسو هستم به خاطر همین خیلی تعجب کردند.» با تمام مشکلاتی که در تردد برای هانیه و همسرش وجود داشته است و با تمام خدمات پزشکی که آنها انجام دادهاند، او خود را قهرمان نمیداند: «ما همه اینها را برای رضای خدا انجام دادیم.» او میگوید که همه مردم ایران، کسانی که از خانه خود دل کندهاند و برای کمک به مردم سیلزده رفتهاند، قهرمان هستند. در این میان، هانیه معتقد است که امدادگرانی که از کرمانشاه، از کانکسها، در شرایط بد در منطقه سیلزده برای کمکرسانی حاضر شدهاند از همه قهرمانتر هستند. این روزها، هانیه با قلممویش روی بوم، دنیای خودش را نقاشی میکند وبه این فکر است تا اگر زمانی پیش آید، برای کمک دوباره به مناطق سیلزده برگردد.
منبع: مجله ایران بانو
[…] مطالب مرتبط: گفتو گو با هانیه پوربصیریان، معروف به «دکتر فداکار» […]