رویکرد فمینیسم به اختلالات روانی زنان

فریاد بلند روان درمانگران فمینیستی، بیش از همه متوجه روانکاوی فرویدی است. ناخرسندی روان درمانگران فمینیستی از روانکاوی به دلایل زیر است: اولا وقتی روانکاوان به خود جرات می دهند که از زاویه آسیب شناسی روانی خود، نگاهی به «روابط» بیندازند عمدتا به مادران حمله می کنند. مادران به عنوان عاملان ابتلای فرزندانشان به بیش از ۷۰ اختلال از جمله شب ادراری، اسکیزوفرنی، اختلالات خوردن و ناتوانی های یادگیری سرزنش شده اند; در حالی که نقش پدر جنبی فرض شده است. روانکاوان «به قدر کافی خوب مادری کردن» را تعریف می کنند ولی «به قدر کافی خوب پدری کردن» چه می شود؟ ثانیا از آنجا که روان درمانگران فمینیستی به «محیط و ساختار اجتماعی و سیاسی» در ایجاد ناراحتی های روانی شدیدا اعتقاد دارند لذا از روانکاوان به دلیل نادیده گرفتن نظام خانواده و محیط اجتماعی انتقاد می کنند. زیرا در روانکاوی به بافت اجتماعی گسترده توجهی نمی شود و اختلال ها و بیماری ها به تعارض های درونی نسبت داده شده اند نه به کژ کاری خانواده یا مشکلات اجتماعی و سیاسی. برای مثال فروید در ابتدا بسیاری از اختلال های بیماران زن خود را جسورانه به بهره کشی جنسی کودکی آنها نسبت داد ولی بعدا موضع خود را عوض کرد و این اتهام ها را خیالپردازی صرف بیماران قلمداد کرد. در نتیجه درمانگران بعدی نیز با بهره کشی جنسی کودکی به صورت نوعی «خیالپردازی» درون روانی برخورد کردند، نه تجاوز جنسی «واقعی». ثالثا روان درمانگران فمینیستی معتقدند که این عقیده فروید که «زیست شناسی سرنوشت است» فی الواقع تلاش اورا برای محدود کردن قدرت و مقام زنان نشان می دهد.

روان درمانگران فمینیستی معتقدند که «نگرش قالبی نقش جنسی» باعث شده است که زنان ناراحتی های خود را درون سازی کنند- به زبانی ساده تر در درون خودشان بریزند و سکوت کنند- و مردان برون سازی کنند. نتیجه این «نگرش قالبی نقش جنسی» این است که مردان اختلا ل هایی چون سو» مصرف الکل و دارو و اختلا ل شخصیت ضد اجتماعی را بیشتر برون سازی کنند در حالی که زنان اختلا ل های عاطفی، ترسهای مرضی، وسواسهای فکری وعملی و وحشت زدگی بیشتری نشان دهند که عمدتا ناشی از درون سازی کردن مشکلا ت است. فشارهای فرهنگی معمولا از طریق رسانه های گروهی، نهادهای مذهبی و زبان جنسیت گرا وارد می شوند. این رسانه ها پیام هایی را درمورد بی کفایتی جنسیت، رفتار نقش جنسی کلیشه ای و ارزشهای شخصی منفی القامی کنند. برای مثال کتابهای درسی عموما دختر بچه ها را منفعل و ترسو و پسربچه ها را ماجراجو و جسور توصیف می کنند. معلمان شکست های تحصیلی دخترها را به «بی کفایتی» و شکست های پسران را به «تلا ش نکردن» نسبت می دهند. فمینیست ها معتقدند که این پیام های اجتماعی، ابعاد ظلم درونی شده هستند چرا که پیام های بیرونی پس از مدتی بخشی از فکر و احساس ما می شوند.

دخترها بندرت برای دنبال کردن فعالیت هایی که مستلزم «خود مختاری یا مهارت» هستند، ترغیب می شوند. به آنها گفته می شود عروسک بازی و مهمان بازی کنند در حالی که پسران را به فضا نوردی یا پلیس بازی ترغیب می کنند. دخترها در همان سنین اولیه وقتی که پیروی ا زانتظارات جامعه را آغاز می کنند، خود و امیال واقعی خویش را خوار می شمرند. «تعارض ها و انتظارهای نقش جنسی» معمولا حس خود کاذب به بار می آورد. زنان مجبور می شوند مقررات جنسی ای را بپذیرند که جامعه بر ضرورت آنها، برای این که مقبول مردان باشند، تاکید می کند. مثلا یکی از انتظارهای نقش جنسی این است که از زنان انتظار می رود که همیشه خانم باشند، هرگز ناسزا نگویند، کتک نزنند یا عصبانی نشوند، آنها باید بکوشند مردان را خشنود کنند واز همه مهمتر هرگز دریک بازی از مردان باهوش تر نباشند یا آنها را شکست ندهند. بعد از سالها زندگی در دنیای دروغین و ناخشود کننده ، مخزن خشم، ناکامی و رنجش زنان متراکم می شود و اغلب به صورت رفتارهای خود ویرانگر بروز می کند. نگرش کلیشه ای درباره نقش جنسی توان همه آدمها را محدود می کند و نه فقط زنها را. هنگامی که افراد مجبور می شوند از انتظارهای جنسی پیروی کنند،نمی توانند به مهارت ها یا تمایلا ت خود در زمینه های خارج از مرزهای جنسی خویش دست یابند. افراد به ویژه زنهایی که به جهت گیری سنتی نقش جنسی خود تن داده اند بسیار بیشتر از زنهایی که به نقش ها و انتظارهای زنانه سنتی پای بند نبوده اند، افسرده و مضطرب هستند، اعتماد به نفس کمتری دارند و گوشه گیرترند.

ناراحتی زنان در عین حال ناشی از استرس هایی است که ثمره «عدم حمایت جامعه» از تغییر نقش های آنهاست. زنان وارد نقش های تازه ای شده اند، استقلا ل بیشتری کسب کرده اند ولی چون جامعه اکراه دارد که همراه با آنها تغییر کند، مانع از موفقیت آنها می شود. «فشار نقش» مشکل دیگری است; فشار نقش عبارت است از فشارهای متضاد نقش های مختلف. برای مثال ممکن است خانمی در طول روز کار کند، بعدازظهر به دانشگاه برود و شب از خانواده مراقبت کند. او باید چهار نقش مختلف را اجرا کند (کارمند، مادر، همسر، دانشجو) و فشار انجام دادن شایسته همه اینها واقعا توان فرساست. «تعارض نقش» نیز مشکل دیگری است که عبارت است از برخورد نقش ها با هم. مثل زمانی که عناصر موجود در مادر خوب بودن، با عناصر دانشجوی خوب بودن در تعارض قرار بگیرد. بسیاری از زنان به دلیل سپردن فرزندانشان به مهد کودک، احساس می کنند که باید بین مادر خوب بودن و داشتن یک شغل بامعنی و هدف مند یکی را انتخاب کنند. آتشی که به این گناه دامن می زند پیام هایی است که جامعه درباره فرزند پروری مناسب می فرستد. «ضربه جنسی» عامل مهم دیگری برای آسیب روانی در بین زنان است. زن هایی که در کودکی یا بزرگسالی خشونت جنسی را تجربه کرده اند، در مقایسه با زنانی که چنین تجربه ای نداشته اند، دنیا را از دریچه دیگری می بینند. آنها همواره احساس می کنند با دیگران بیگانه هستند و از آنها فاصله روانی دارند.

از دیدگاه فمینیستی زنانی که ضربه جنسی را تجربه کرده اند دو بار قربانی می شوند، یک بار هنگام عمل و بار دیگر توسط جامعه، حرفه پزشکی و قانون. سرزش کردن زنان به خاطر تجاوز جنسی راهی برای نادیده گرفتن خشونت و ماهیت آسیب زای جرم است. مسوول شناختن زن برای تجاوز جنسی با این نتیجه گیری که آنها مقررات جامعه را نقض می کنند (مقرراتی که می گوید همیشه باید از خودت مراقبت کنی) باعث می شود که بسیاری از زنان این اقدام فجیع را گزارش ندهند. در عوض قربانیان این تجاوزها باید احساس گناه کنند و خشم فرو خورده خود را در نشانه هایی چون افسردگی، انکار، اضطراب، اختلا ل های خواب، عزت نفس کم، کژکاری های جنسی و غیره نشان دهند.

مرتبه اقتصادی پایین زنان به ایجاد و حفظ ناراحتی آنها بیشتر دامن می زند. زنان همچنان در مشاغل کم مزد و دون پایه دسته بندی می شوند. فاصله زیاد دستمزدها، امکانات کم رفاه اجتماعی و این انتظار که زنان باید عمدتا مسوولیت مراقبت از فرزندان را برعهده داشته باشند، دست به دست هم می دهند تا زنان را از لحاظ اقتصادی در وضعیت ناخوشایند، و از این رو ضعیف و درمانده نگه دارند.

محمدامین شریفی؛ کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی
منبع: روزنامه مردمسالاری

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.