مرور رده

شعر

غزل شماره ۳۸: بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۷: بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۶: تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست زلف مشکین تو در…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۵: برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۴: رواق منظر چشم من آشیانه توست

رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۳: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۲: خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۱: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۳۰: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر…
ادامه مطلب ...

دلهره؛ شعری از الهام احمدی

کنار دلهره هایم همیشه کم هستی منی که راه عبورم، تویی که بن بستی نشانه از تو ندارم هنوز مجهولی در انتظار جوابم بلند کن دستی من آفتاب ندیدم که سایه می بافم اسیر قطب جنوبم تو استوا هستی هزار قفل شکستم برای آمدنت تو پیشِ پایِ رسیدن…
ادامه مطلب ...

خیابان پنجم؛ شعری از محمدعلی سپانلو

زیبا و مه آلود به رستوران آمد از دامن چتر بسته اش می ریخت هنوز سایه های باران یک طره خیس در کنار ابرویش انگار پرانتزی بدون جفت... بازوی مسافر را با پنجه ای از هوا گرفت لبخندزنان به گردش رگبار... افتادن واژه های نورانی در بستر شب…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۹: ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که…
ادامه مطلب ...