مرور رده

شعر

غزل شماره ۲۸: به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۷: در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۶: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین…
ادامه مطلب ...

شاعر چشم های تو، غزل عاشقانه ای از فرانک خلیلی

از تو که حرف می زنم شعر حساب می شود شعر برای گفتنت خوب مجاب می شود باز به لطف بودنت قلم به دست می شوم شاعر \\\"چشم های تو\\\" پس انتخاب می شود خیره شدن به چشم من عادت چشم های توست خیره که می شوی دلم خانه خراب می شود وحی که…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵: شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست از این رباط دودر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۴: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم…
ادامه مطلب ...

روزه سکوت؛ غزلی از فرانک خلیلی

برای با تو بودن از خودم عبور می کنم وَِ از نگاهِ بد تو را همیشه دور می کنم تمام لحظه های من پر است از خیالِ تو که درکِ روشنی مدام از این حضور می کنم نترس نازنین اگر بدون مرز عاشقم مقرراتِ عشق را با تو مرور می کنم قرار شد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۳: خیال روی تو در هر طریق همره ماست

خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۲: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۱: دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۰: روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۱۹: ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند…
ادامه مطلب ...