داستانک پشت چراغ قرمز نوشته على معدنیپور
داستانکی از کتاب «بیداد سکوت» (نشر فانوس، ۹۶) که مجموعه ۲۱ داستانک ۲۱ نویسنده جوان و هدیه ۷۷سالگی استاد شجریان بود:
پشت چراغ قرمز مطابق معمول در خلسۀ آهنگ فرو رفته بودم که با صدای انگشتی که مدام به شیشه میخورد از خلسه بیرون آمدم. آهنگ را کمی کم کردم و شیشه را پایین کشیدم. دخترکی بود ده دوازده ساله، با موهای مشکی وزکرده و صورت اشکآلود و لباس کهنه و یک دسته بزرگ گل مریم در دست. مرکز ثقل دخترک اما چشمانش بود؛ چشمان سیاه خسته و خوابآلودش.
– عمو، گل بدم؟ تو رو خدا عمو! به خدا از صبح هیچی نفروختهم. تو رو خدا! خواهش میکنم. عمو..
انگار فهمید بین خلسه آهنگ و چشمان خستهاش سرگردان شدهام و به راحتی نمیتوانم رو برگردانم.
– عمو، تو رو خدا! فقط یه بسته. تو رو جون آقای شجریان بخر دیگه.
جا خوردم: “آقای شجریان رو میشناسی!؟”
خودش را لوس کرد: “عمو! مگه میشه کسی نشناسدش؟”
– میتونی یه ترانهشو بخونی؟
– بعله، به شرطی که یه گل بخری؟
– باشه.
چشمان خستهاش را خمار کرد: “مرغ سحر ناله سر کن …”
– اونو که همه بلدن! یکی دیگه بخون اگه راست میگی.
– جرزنی نکن دیگه عموا خوندم دیگه!
– فقط یکی دیگه.
– آخریشه ها.
– باشه.
– چرا رفتی چرا من بیقرارم…
– هم تقلب کردی از ماشین بغلی، هم این که این آقای شجریان نیست، همایون جانه.
با دلخوری گفت: “عموا اذیت نکن دیگه. فرقی نمیکنه که. تازه همین آهنگ ماشین خودتم بلد بودم اما یادم رفته خب. همونه که میگه: از عمر یه شب گذشت و… ممم… نمیدونم تو بیخبری و اینا… حالا میخری؟ تو رو خدا!”
– چنده؟
– دستهای پنج تومن.
– همهش چنده عزیزم؟