مرور برچسب

رحیم معینی کرمانشاهی

شعر آن‌جا که تویی غم نبود از معینی کرمانشاهی

آن‌جا که تویی غم نبود، رنج و بلا هم مستی نبود دل نبود، شور و نوا هم این‌جا که منم، حسرت از اندازه فزون‌ست خود دانی و، من دانم و، این خلق خدا هم آن‌جا که تویی، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم این‌جا که…
ادامه مطلب ...

خود فریب؛ شعری از رحیم معینی کرمانشاهی

روی دیدار توأم نیست، وضو از چه کنم؟ دیگر این جامه صد وصله رفو از چه کنم؟ قید هستی، همه جا همره من می آید با چنین نامه سیاهی، به تو رو از چه کنم؟ من که مجنون نشدم، دشت به دشت از چه روم؟ نام لیلا چه برم؟ کوی به کوی از چه کنم؟ خود…
ادامه مطلب ...

آشوب خزان؛ شعری از رحیم معینی کرمانشاهی

خورشید دگر نور دلاویز ندارد مه پرتو مات هوس انگیز ندارد در باد بهاری ز بس آشوب خزان است گل وحشتی از غارت پاییز ندارد آنکس که ندارد هنر عشق و محبت زو رحم مجویید که این نیز ندارد آلوده ام اما همه شب غرق مناجات با دوست سخن اینهمه…
ادامه مطلب ...