مرور رده
شعر
مرثیه خوانی نیمه شب، بخشی از شعر هارولد مونرو
وقتی من و تو را به خاک بسپارند،
هردو سرد و بی حس،
و چهره هامان پوشیده در نقاب خاک،
رو گرفته از هم
چقدر تنها خواهیم بود....
چه کنیم؟
به راستی چه باید بکنیم
تو بی من؟
و من بی تو؟
نمی توانم تاب بیاورم
که تو قبل از من بمیری
و نه می…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
بانو، عاشقانه ای از پابلو نرودا
تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما بانو تویی.
از خیابان که می گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی.
کسی تاج بلورین ات را نمی بیند،
کسی بر فرشِ سرخِ…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
رسم زندگی این است، شعری از رابی نویل
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی
که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگی است
تو نمی توانی آن را تغییر دهی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
چگونه دوستت دارم؟ شعری از الیزابت بارِت برانینگ
چگونه دوستت دارم؟
بگذار بشمرم
تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
با احساسات نامرئی
به اندازۀ پایان هستی
من تو را مثل هر روز دوست دارم
مثل نیاز انسان به آفتاب و شمع
تو را آزادانه دوست دارم
مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق
تو را…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
نیما شاعری متعلق به همه فصول
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج، خورشیدی در دهکده یوش از توابع نور استان مازندران (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ - درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی و پدر شعر نو فارسی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.
نیما یوشیج…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
زلزلۀ عشق، غزلی از الهام حق مرادخان
خنده بر لب دارم و، اما درونم شاد نیست
دل اگر دربند باشد، روح هم آزاد نیست
وصف حالم عاشقی تنهاست؛کز بخت بدش
سهمش از معشوق، جز دلتنگی و غمباد نیست
فصل های زندگی وقتی زمستانی شوند
فرق، بین آذر و اسفند یا مرداد نیست
مرغ پیغام دعا…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۱: دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بینهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۰: زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچهای میگذشت راهزن…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۶۹: یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میتپد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۶۷: ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۶۶: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...