مرور رده
شعر
پلنگی سیاه در قلب تو شعری از فِرِنک جوهاز
تابستان از راه می رسد
و با نور خود
ما را به طلا بدل می کند
درماه، جانور تک شاخ جادویی
با پوز خند غمگینش پرسه می زند
و جهان ناله کنان
غصه هایش را به یاد می آورد
و اعصابش فرسوده می شود
در امواج ماوراء بنفش
حشرات تخم خود را می…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
به من گوش بده، شعری از آدریان ریچ
می خواهم که به من پاسخ دهی
حتی اگر بد حرف می زنم
تمام چیزهایی را که تاکنون گفته ام
فراموش خواهند شد
هرچند برای من
از این شعر یا هر شعر دیگر ارزشمندترند
می خواهم گوش کنی!
حتی اگر بد حرف می زنم به من گوش بده!
نه در شعرم
بلکه در…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
خانه خاموش است، شعری از امیلی برونته
با من بیا
شاید دیگر باد
چنین بر ما نوزد،
و شاید ستاره ها دیگر
چنین بر ما نتابند،
بیا با من
پیش از پاییز
پیش از آن که دریاهای خون
ما را از هم جدا کند،
و پیش از آن که تو عشق را در قلب خود ویران کنی
و من عشق را در قلبم...
Emily…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
در جنگل های تاریک کاج؛ شعری از جیمز جویس
در جنگلهای تاریک کاج
من خواهم آرمید
در سایه های سرد و عمیق
هنگام ظهر
چه شیرین است آن جا آرمیدن
و چه شیرین است بوسه وقتی،
جنگلهای بزرگ کاج
چنین بی دالان و بی انتهاست
آه، در میان جنگلهای کاج
در هنگام ظهر
تو هم بیا ای عشق شیرین...…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
عشقت را هرگز بازگو نکن، شعری از ویلیام بلیک
عشقت را هرگز بازگو نکن!
عشقی که هرگز به زبان نیاید
مثل نسیم ملایم ساکت و نامرئی می گذرد
و همه چیز را بر سر راه خود
تکان می دهد
من عشقم را به زبان آوردم
و قلبم را برای او گشودم
سرد و لرزان با ترسی مرگبار
و او رفت...
بعدها مسافری…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ساعت گیج زمان؛ شعری از سهراب سپهری
دنگ...، دنگ ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
مرگ در رحِم، سرودۀ لاوله لیهی
بسیاری شعرها را فراموش کرده ام،
چرا که وقتی می بایستی به دنیا می آمدند، خوابم برده بود.
تاریکی مرا پنهان کرد و به من ایمنی داد.
زمان -دقیقه هایی که به فصل ها تبدیل می شوند- از زیر در به پشت پرده ها لغزید،
هنگامی که من ناکامی را، گرم به…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
یک عاشقانۀ کوتاه از ریچارد براتیگان
چه خوب است
وقتی که صبح زود
تنها از خواب بلند شوی
و مجبور نباشی به دیگران بگویی
که دوستشان داری
وقتی که دیگر
آنها را دوست نداری!
Richard bratigan
ریچارد براتیگان شاعر آمریکایی
ترجمه ای آزاد از چیستا یثربی در کتاب آبی کوچک عشق
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
لوح گور؛ شعری از ویلیام فاکنر
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سر غمخواری.
و این جنگل های سرسبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا در درون من بیدار شوند.
من اما جاودانه بخواهم خفت
زیرا اکنون که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
فصلی از یک شعر مختومقلی
یکی، نان برای خوردن ندارد
یکی، جا برای انبار کردن
یکی پیراهن ندارد
یکی در فکر شال ترمه ای است
این جهان
تلی از خاک است
در آن بعضی زنده اند
بعضی مرده اند
و هرکس حال و روز خودش را دارد
زمان دراز است و
عمر کوتاه
و بهار پادشاه فصل…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
تنها در این سه واژه، سر والتر اسکات
هرگز هیچ حسرتی در دنیا
این چنین یک جا جمع نمی شود،
که در این سه واژه ی کوتاه:
"او دوستم ندارد"!
sir walter scott
سر والتر اسکات
ترجمه از چیستا یثربی، کتاب آبی کوچک عشق
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
کلمات کوچک، شعری از دوروتی پارکر
وقتی که تو رفتی
شکوفه ها و برگها هم رفتند
و من تنها توانستم، به نقطه ای خیره شوم
و اندوهم را به شکل کلمات کوچک در آورم،
نمی توانم به عشق التماس کنم
یا آرزو کنم
که اندوه تلخ مرا در خود غرق کند
همان اندوهی که ریسمان های مرا
همچون قایق…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...